اویس رضوانیان حقوقدان و وبلاگنویس
داستان کودکان خیابانی انگار تمامی ندارد. سر هر چهارراهی که بایستی، میبینی یک یا چند کودک کنار پنجره ماشین ایستادهاند و مشغول عجز و لابهاند. بعضیهاشان اسپند دود میکنند و بعضی دیگر دستمال چرکی دارند که با آن مشغول تمیز کردن شیشههای خودرو میشوند. اندکی هم که میخواهند ظاهر قضیه را بهتر حفظ کنند، بسته آدامس یا کبریت و امثال اینها دستشان میگیرند که نشان دهند کارشان فروشندگی است. داستان همهشان اما یک چیز است: پول میخواهند. برای چه کاری؟ مشخص نیست. از کجا دستور گرفتهاند و چه کسی اجیرشان کرده؟ این هم مشخص نیست.
سالهاست که هر از گاهی سروصدای جمعآوری متکدیان خیابانی و بکارگیری روشهای اصولی برای سروسامان دادن کودکان خیابانی بالا میگیرد و برای مدتی بگیر و ببندی راه میافتد اما مانند باقی فعالیتهای اجتماعیمان که منحنی سینوسی دارد و با یک غوره سردیمان میکند و با یک مویز گرمی، مدتی بعد همهچیز به فراموشی سپرده میشود و دوباره چهارراهها میزبان کودکانی میشوند که روزبهروز کارشان را بهتر یاد میگیرند و شیوههای نوینی را در گدایی میآزمایند.
از ساماندهی اصولی این کودکان که بگذریم، شیوه برخورد هریک از ما هم با ایشان موضوعی است که گاهی دشوار میشود. چند روز پیش، شاهد بودم که کودکی خود را به اتومبیل کناری چسبانده بود و مطالبه پول میکرد. چراغ سبز شده بود و ماشینهای پشتی بوق میزدند، اما راننده از ترس اینکه مبادا آسیبی به کودک وارد شود – مثلا پایش زیر چرخ برود - نمیتوانست حرکت کند و تنها تلاش میکرد که کودک را از خودرو دور کند و در نهایت هم ناگزیر شد با پرداخت وجهی به او راضیاش کند که فاصله بگیرد. احتیاط این راننده البته بجا بود. چراکه برخی از این کودکان منتظر فرصت یا بهانهای هستند که با تظاهر به آسیب دیدن، طرف مقابل را در عمل انجام شدهای قرار دهند تا هزینهای به ایشان پرداخت کند. برای خود من که عادت به پرداخت وجهی به این کودکان ندارم، بارها پیش آمده که وقتی ناامید شدند، فحش آبدار و رکیکی را نثارم کردند و راهشان را کشیدند و رفتند. یک بار هم یکیشان لگد محکمی به در عقب خودرو پراند و بلافاصله از صحنه جنایت دور شد. در چنین مواقعی، یک واکنش محتمل هریک از ما میتواند این باشد که از خودرو پیاده شده و به قصد تأدیب کودک به سویش برویم. غافل از اینکه این دقیقا همان چیزی است که آنها به دنبالش هستند که با کمترین برخوردی، خود را روی زمین انداخته و نمایشی برپا کنند. باز کسی تعریف میکرد که هنگام سوار شدن در خودرو، کودک فالفروشی به او نزدیک شد و مانع بسته شدن در خودرو گردید. تلاش راننده برای از سر باز کردن کودک به جایی نرسید و نهایتا برای اینکه بتواند در خودرو را ببندد، ناگزیر کودک را کمی به عقب راند و همین باعث شد کودک خود را به زمین بیندازد و داد و هوارش بالا برود. در پایان داستان، دوست ما که در خرید فال صرفهجویی کرده بود، ناگزیر به پرداخت مبلغ بیشتری برای جلب رضایت کودک شد.
شاید تا زمان سازماندهی این کودکان و جمعآوریشان از خیابانها، یک راهکار البته نهچندان کارآمد، بالا دادن شیشهها در چهارراهها و بیتوجهی مطلق به ایشان باشد تا هیچ امکانی برای آویزان کردن خود به خودرو نیابند اما همه میدانیم که راهحل نهایی این نیست و کسانی که متولی اصلی این آسیبهای اجتماعی هستند، باید فکر اساسیای بکنند.
[email protected]