باندپيچىهاى آنها كه براى مقاومت در مقابل تكانهاى راه، محكم بسته شده بودند، نه تعويض شد و نه آزاد بسته شده بود. به همين دليل اين افراد تحت شكنجه شديدى قرار گرفته بودند. آنها با صورتهايى سياه ازتجمع مگسها كه دور زخمهايشان جمع شده بودند، به اطراف خود با چشمانى خيره و درمانده نگاه مىكردند. بقيه افراد هم چيزى جز مجموعهاى كرمزده و غير قابل تفكيك از كت و پيراهن و گوشت و خون نبودند. عدهاى با تصور خورده شدن توسط كرمهايى كه فكر مىكردند از بدنشان خارج مىشوند، بر خود لرزيدند. «درحالى كه كرمها
در حقيقت محصول هزاران هزار مگسى بود كه هوا را پركرده بودند.» در آن طرف، مرد بيچارهاى به خاطر فك شكسته و زبانى متورم كه از دهانش آويزان بود، كاملاً از ريخت افتاده بود. او به خود مىپيچيد و غلت مىزد و سعى مىكرد از جايش برخيزد. من لبهاى خشك و زبان سخت شدهاش را تر كردم. مقدارى باند برداشتم و داخل سطلى كه پشت سرم حمل مىشد فرو بردم و با اسفنجى كه سر هم كرده بودم، آب را در حفرهاى تغيير شكل يافته كه زمانى دهانش بود ريختم. قسمتهايى از صورت، بينى، لبها و چانهى مرد بيچاره ديگرى به وسيله يك شوشكه بريده و جدا شده بود. وى قادر به صحبت كردن نبود و نيمه كور بر زمين افتاده بود و به طور دلخراشى سعى مىكرد با دستانش و با درآوردن صدايى نامفهوم توجه ديگران را جلب كند. به او چيزى براى نوشيدن دادم و كمى آب تازه بر روى صورت خون آلودش ريختم. سومى در جمجمهاش شكاف بزرگى ايجاد شده بود و داشت مىمرد، در حالى كه مغزش بر روى زمين سنگى مىپاشيد. او راه را مسدود كرده بود و همراهانش كه از اين مسأله در رنج بودند، وى را با لگد از سر راه دور مىكردند.
ادامه دارد. . .