شماره ۳۴۶ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۱۵ مرداد
صفحه را ببند
شام آخر

لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلو شام آخر دچار مشکل بزرگی شد. او ‌باید نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می‌کرد. کار را نیمه‌تمام‌‌ رها کرد تا مدل‌های آرمانی‌اش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره‌اش اتود‌ها و طرح‌هایی برداشت.  سه‌سال گذشت.  تابلو شام آخر تقریبا تمام شده بود اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم‌کم به او فشار می‌آورد که نقاشی دیواری را زود‌تر تمام کند. نقاش پس از روز‌ها جستجو، جوان شکسته و ژنده‌پوش و مستی را در جوی آبی یافت.  به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت.  گدای ژنده‌پوش را که درست نمی‌فهمید چه خبر است، به کلیسا آوردند.  دستیاران سرپا نگهش داشتند و در‌‌ همان وضع، داوینچی از خطوط بی‌تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بود، نسخه‌برداری کرد.  وقتی کارش تمام شد گدا که دیگر مستی از سرش پریده بود، چشم‌هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه‌ای از شگفتی و اندوه گفت: «من این تابلو را قبلا دیده‌ام!» داوینچی با تعجب پرسید:  «چه موقع؟» جواب شنید: «3سال قبل، پیش از آن‌که همه چیزم را از دست بدهم.  موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می‌خواندم، زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم.»


تعداد بازدید :  304