| آنتوان دو سنت اگزوپری|
رودخانهها
به یادم میآورند
که
انشعاب دریا
بر تن برهنه زمین
یعنی چه
آنوقت
اگر روزی
من هم جاری شدم
تمام انشعاب تو را به جان خریدهام
روزی که
دلم برای کوهها بسوزد
روزی که
دریا هم
به خاطر دلش
سر بالا میرود
کتیبهها خیال میبافند برای خود
انگار تمام دنیا
کف دستهای آنهاست
نمیدانند
در سینه من
پیامبری ست
که چشمان تو را قبله میکند
که تمام دنیا را
در انعکاس نگاه تو گم میکند
برشی از کتاب « پیامبری که هر شب از یک بوسه میمیرد و هر صبح»