چند روز پيش اگر يادتان باشد درباره ابتذال فراگير وايبر و مشتقات و ملحقات دستوپاگيرش نوشتم و عرض كردم كه سرگرمشدن به جوكهاي تكراري و خواندن جملات بيفايده و انبازي در گروههاي مجازي فرصت واقعي خواندن و كتاب خواندن را از ما ميگيرد. اگرچه من به صراحت نوشتم كه منظورم اين نيست كه وايبر نخوانيد كه به جايش روزنامه بخوانيد، معذلك دوستان بزرگواري برايم پيغام فرستادهاند كه روزنامههاي موجود چنگي به دل نميزنند و چيزي بيش از وايبر براي عرضه ندارند و حتي از صراحت و نمك وايبر و توابعش هم بينصيبند. لااقل وايبر لحظهاي اوقات آدم را خوش ميكند و دوستان از هم جدامانده را به هم ميرساند در حالي كه روزنامهها نهتنها ملاحت و وجاهت ندارند بلكه اوقات خوش آدم را نيز تلخ ميكنند و يأس و سياهي را به جان آدم مياندازند. كدام روانشناس و روانپزشك را ميشناسيد كه به مريضش توصيه كند روزنامه بخواند؟ حتي پزشك گوش و حلق و بيني هم به بيمارش تاكيد موكد ميكند كه از روزنامه بپرهيزد. من با روزنامه بد نيستم، بلكه خود جزیي از آنم اما منكر اين واقعيت نميتوانم شد كه روزنامهها حوصله سربر و بيرمق شدهاند و در حلقههاي دانايي كاربردشان را از دست دادهاند. روزنامهها هم مثل وايبر اداي آگاهي بخشيدن و ترويج دانايي درميآورند و دانسته، ندانسته بر غفلت و ابتذال دامن ميزنند. ضمن اينكه در داغي بازار ديجيتال، دچار كسادي و سردي و بيمزگي شدهاند و جذابيتهاي خود را از دست دادهاند. كسي با روزنامه، ولو با صفحه انديشهاش، از پيله ابتذال و غفلت بيرون نميآيد. ما مينويسيم و چاپ ميكنيم و منتشر ميشويم در حالي كه خبرهايمان سوخت رفته، تحليلهايمان تكراري شده و جذابيتهايمان ته كشيده. ما از ماهواره و فيسبوك و وايبر عقبافتادهايم و بازي را به شبكهها و خبرگزاريها واگذاشتهايم. صريح بگويم؛ ما يا بهورطه ابتذال درغلتيدهايم يا بياعتنا به مشتري و بازار و مخاطب براي دل خودمان و بيشتر به سوداي شراكت در تجربههاي سياسي و رخنه در مناسبات قدرت مينويسيم و چاپ ميكنيم و خودمان و بقيه را بهزحمت مياندازيم. در اين ميان از ما سوداييتر آنها هستند كه جديمان ميگيرند و فكر ميكنند منشأ اثريم و خوب و بدمان جامعه را بهخوبي و بدي ميكشاند. مگر كسي ما را ميخواند؟ امتحان كنيد و خبري را در صفحهيك مهمترين و پر تيراژترين روزنامه كار كنيد و همزمان خبري دمدستي را در شبكههاي مجازي بهگردش بيندازيد تا ببينيد روزنامه با همه اهن و تلپش نوشته روي يخي را ميماند كه در آفتاب تموز تبخير و در هوا گم ميشود. دقت كنيد كه من بد روزنامه را نميگويم بلكه با عقل ناقصم ميفهمم كه ما رجحاني بر وايبر و واتسآپ نداريم. يك پله بالاتر بروم و بگويم كه كتاب خواندن هم رجحاني بر روزنامه ندارد. يعني كتاب خواندن فينفسه چيزي نيست كه به آن بباليم و خود را به واسطه آن از ديگران متمايز سازيم. ما بايد به حلقههاي دانايي بپيونديم و بهجاي كتاب خواندن و لقلقه لسان و عادت چشم تبديل به كتابهايي شويم كه تاريخ تفكر و تمدن بشر را ساختهاند. فارنهايت چهار، پنج، يك يادتان هست كه چطور در غلبه ابتذال كتابسوزي، معدودي روشنفكر، تبديل به «جنگ و صلح» و «جنايت و مكافات» و «پدران و پسران» شده بودند؟ ما هم بايد با تشكيل حلقههاي دانايي تبديل به كتاب شويم. نه تبديل به «قورباغهات را قورت بده» و «مردان مريخي و زنان ونوسي» و «مهارتهاي زندگي» و از اين قبيل. كتاب خواندن كه به خوديخود فضيلتي ندارد، اينجور كتابها هم اصلا فضيلت نيستند. كتاب خوب خواندن اما هنر است و بهخصوص تبديلشدن به «ژيد» و «هسه» و «داستايوسكي» و «تورگنيف» و «تولستوي» و... هنري است كه همهكس را توان دركش نيست. در محاصره اطلاعات مبتذل و ادبيات روزنامهاي و ازدحام امواج سايبري بايد راه و رسم گوشهنشيني و بريدن از خلق و همنشيني با حافظ و سعدي و شيخ عطار و ابوسعيد و حكيم سنايي و فردوسي و بزرگان ادب فارسي را پي بريزيم و خود را به مدد انفاس زكيه عارفان و اديبان و حكيمان، از اين ابتذال سطح صفر بالا بكشيم. در «خداحافظ گاري كوپر» يادتان هست به اين سطح صفر ملالآور چه ميگفت رومن گاري؟ ما هم به اين سطح صفر آلوده شدهايم و چارهاي جز ترويج دانايي و اتصال به حلقههاي معرفتي و تبديلشدن به كتابهاي خوب نداريم. نگذاريد تلويزيون و روزنامه و وايبر و واتسآپ به وقت و ذهن و ضميرتان تجاوز به عنف كنند و به يكي چون همه تبديلتان كنند. به مدد كتاب خوب، خودتان را از اين سطح صفر بالا بكشيد و در عالم روشنفكري وارد شويد. لازم به ذكر نيست كه عالم روشنفكري با اداي روشنفكري فرق دارد. شما بهتر از من ميدانيد كه اين ادابازيها خود صورت پليدتري از ابتذال عوامند.