| جمشید رضایی | کارشناس منابع طبیعی |
سالها پیش ترجیعبند یکی از تبلیغات تجاری که گل کرد و محمل شوخیهای بسیار شد جملهای بود بدین مضمون که: «...هر روز بهتر از دیروز!» اگر کلاه خود را قاضی کنیم نتیجهای جز این به دست نمیآید که جان مایه این کلام «باید» برای هر چیز و هر کس در این دنیا حادث شود تا امروز به فردا رساندن زندگی را حاصلی باشد. نسل ما - منظورم فقط همسن و سالهای خودم نیست. اشارهام بیشتر به کسانی است که به شکل عرفی و در نگاه جامعه جوان محسوب میشوند. احتمالا در یک حساب کلی متولدین دهههای 50، 60 و 70 - گویی همه چیزش نابجاست. حالا میگویم چرا. امروز برای دقایقی از کار فاصله گرفته و با خود گفتم «10 دقیقه پیادهروی کنم تا کمی حالم بهتر شود.» اما متاسفانه وقت مناسبی را انتخاب نکردم. نه به خاطر آلودگی هوا که بالاخره امروز یا فردا از شر ما خلاص میشود و نه به دلیل این که از قضا سر راه دزدی قرار گرفتم که گوشیام را زد و هم نه به این سبب که میدانستم تعقیبش بیفایده است و نه به خاطر... بگذریم. 3 نوجوان – که ظاهرشان نشان میداد از مدرسه بیرون زدهاند - را دیدم که به دیواری تکیه زده و با افاده و سرشار از حس بزرگی و غرور، مشغول دود کردن سیگارند. آن هم نه یک نخ برای هر 3 نفرشان که نفری یک نخ تام و تمام! خب اگر بخواهیم خوشبین باشیم میتوانیم به این نکته اشاره کنیم که پدرها و مادرهایشان میتوانند خوشحال باشند که فرزندانشان از ابتلا به هپاتیت احتمالی در امانند! البته نمیتوانم ادعا کنم تصویر خارقالعاده یا عمل محیرالعقولی را شاهد بودم چه آنکه دیدن چنین مناظری مدتهاست به عادت غالب ساکنان این شهر بی سر و ته تبدیل شده است. نکتهای که اصل توجهام را به خود جلب کرد مکانی بود که این نوجوانان عزیز آن را به عنوان تکیهگاه خستگی خود انتخاب کرده بودند. دیوار یک کتابخانه عمومی! واقعیتش را بخواهید ته دلم سوخت. راستش نه از دود سیگاری که به درونشان میریختند، بل از این بیفرهنگی و نادانی و بیگانگی و دشمنی با کتاب. درد بی درمانی است جهالت و افسوس که یک صدم هزینه حرام شده برای تبلیغات پفک و کمربند لاغری و سود سپرده بانک را برای ترویج مطالعه و در نهایت از بین بردن این نادانی صرف نمیکنیم. حالا نسل ما که خوب بود، اما صد وای و واویلا بر نسلهای بعدی. متولدین دهه 50 و با اغماض اوایل 60 حداقل چند کتاب از ژول ورن، چارلز دیکنز و ویکتور هوگو را خوانده و اسمهایی چون جورج اورول و داستایوفسکی را شنیدهاند، اما از این نسل که موسیقی مود علاقهاش، فیلم دلخواهش و سرانه مطالعهاش این است، واقعا چه انتظاری میشود داشت. از متهم کردن دیگران دست برداریم چون فایدهای ندارد. نمیدانم راه حل چیست و حلال مشکلات کدام است اما آنچه اکنون به ذهن خستهام میرسد این است که بیاییم هر کدام از ما که حداقل یک نوجوان در جمع فامیل یا در همسایگی خود داریم هفتهای یک ساعت وقت بگذاریم و از کتابها و داستانهای مورد علاقهمان برایش بگوییم - یا حتی یک کتاب به او امانت بدهیم – این طوری شاید، شاید، شاید آن 3 نخ سیگاری که بعد از مدرسه روشن شدند را بتوانیم تبدیل به یک نخ کنیم. شاید.