شماره ۴۶۳ | چهارشنبه 10 دي 1393
صفحه را ببند
استادِ شیطان

نشسته بر بساط طعام، آرام  آرام لقمه بر می‌داشت. دمی به منظر کریه‌اش خیره شدم و آنگاه گفتم: «ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده‌ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده‌اند!» زیرچشمی نگاهم کرد و گفت: «خود را بازنشسته کرده‌ام. پیش از موعد!» گفتم: «به راه عدل و انصاف بازگشته‌ای یا سنگ بندگی خداوند سبحان به سینه می‌زنی؟» آهی کشید و گفت: «من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. چرا که دیدم انسان‌ها، آنچه را من شبانه به ده‌ها وسوسه پنهانی رواج می‌دادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام می‌دهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟» در حالی که بساط خود را برمی‌چید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: «آن روز که خداوند عزوجل فرمود بر آدم و نسل او سجده کن، نمی‌دانستم که برخی از پشت او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا می‌تواند فرا رود، و گرنه در برابرش به سجده می‌رفتم و می‌گفتم: «همانا تو خود استاد منی!»

 

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهد شد.

تعداد بازدید :  212