به یاد دارم که یک روز در زندان، کمر و پهلویم بر اثر شکنجه و آزارهای ساواک به شدت درد گرفت، بهطوری که بسیار بیتاب شدم و در همان حال به ساواکیها بسیار اعتراض کردم. آنها ابتدا دکتر آوردند و بعد ناچار شدند برای مداوا مرا به بیرون از زندان ببرند. یادم نیست در چه بیمارستانی بود، چون خارج از ماشین دیده نمیشد. چند ساعت در بیمارستانی بستری بودم و آزمایشاتی انجام دادند اما فایدهای نکرد و کمر درد از آن زمان تا چند سال با من همراه بود. بعد از زندان هم که در این مورد به پزشکان متخصص مراجعه کردم، گفتند مهرههای کمر فاصله پیدا کرده و این درد بیماری تا آخر عمر با شما میماند. کسالت دیگری هم در زندان پیدا کردم که خوشبختانه هر دوی این بیماریها با تبعید به سیرجان بهتر شد.