عبدالجلیل کریمپور آموزگار
شاید برای هرکس اتفاق افتاده که با عدهای برای رسیدن به هدفی، گرد هم آمده و در راه رسیدن به آن هدف، تلاش کرده باشند، تلاشی جمعی که روشنای هدف بوده و راه رسیدن را کوتاه کرده است. اما آن چه تامل را زیادت میکند، پشت کردن به خرد جمعی است که دل در طبق اخلاص نهاده و روشنا را بیشتر کردهاند. راستی چرا این گونه میشود؟
چرا گاهی اوقات بسیاری از ما احساس میکنیم که زیاده از حد میدانیم؟ به گمانمان کتاب آگاهی، گنجی است که فقط ما در اختیارش داریم و هیچکس را از آن اطلاعی نیست! روزگار غریبی شده است! قدیمترها میگفتند که همهچیز را همگان میدانند و همگان هنوز از مادر متولد نشدهاند! اما اکنون خیلیها خود را دانای عالم میبینند و هیچکس را همانند خویش نمییابند! یکی از آسیبهای خطرناک هر گروه مطلقگرایی و انحصار طلبی است که میتواند گروه را تا مرز افول و نابودی پیش ببرد! انحصارطلبی، خودبرتر بینی است که انحصار طلب، از موقعیتی که تصاحب کرده است، به نفع خود استفاده میکند و خردهها را فقط بر دیگری میگیرد! اما چرا اینگونه میشود؟
انحصارطلب که خود حرفی برای گفتن ندارد از حضور دیگری در رنج است که او میآید و لحظههای خوشاش را میرباید. همهکس را چون خود انحصارطلب میداند و تمام تلاشش این است که هیچکس را حتی به نزدیک موقعیت و قدرت نبیند. او که به رایگان این موقعیت را به دست آورده، بادی به غبغب میاندازد که دیگر میسره را به میمنه و میمنه را به آسمانها زده است. او فراموش کرده که هیچ قدرتی ماندگار نیست و هیچ ریاستی دایمی نبوده است. همیشه نگاهش از بالا بر دیگران است و دیگران را زیردستانش میانگارد، صلاح کار را او مشخص میکند و همیشه به لبخندی طعنهآمیز چون سفیهی عاقلان را از خود میراند. اما چه باید کرد؟
باید از آنها دوری جست، آنهایی که هم حرفشان، هم فکرشان، هم رفتارشان همه عاریتی است. باید بیخیالشان شد و آنها را با شعف عاریتیشان هم تنها گذاشت . باید بهگونهای به آنها فهماند که انحصارطلبی، انتهایش شکست است.
باید کمی بیشتر آنها را آگاه کرد تا شاید راه پرخطایشان را تغییر دهند و بدانند که دیگران هم به اندازه آنها میفهمند، اما دیگران آنقدر سعه صدر دارند که چون اینان همهچیز را فقط در انحصار خویش نگیرند و بالاخره باید به آنها فهماند که هیچ انحصاری پذیرفته نیست و هر سری فکری دارد و همه افکار محترمند.