امیر شعبانی استاد گروه روانپزشکی دانشگاه علومپزشکی ایران
رواج افسردگی در جامعه ایران دلایل و البته بحثهای متفاوتی ایجاد کرده است. بدیهی است که این پدیده بر آمارهای حاکی از میزان بالای این بیماری در کشور، استوار است و نگرانی هر کنشگر اجتماعی را در رابطه با تبعات مخرب افزایش بیماری افسردگی برمیانگیزد. تردیدی نیست که شناسایی و مدیریت دلایل یا علتهای بروز و شیوع هر بیماری رایج و اثرگذاری مانند افسردگی در هر منطقه جغرافیایی با فرهنگها و شرایط محیطی و بیولوژیک ویژه خود، از اهمیت بسزایی برخوردار است اما در اینجا میخواهم توجه مخاطب را به اصل خبر افزایش افسردگی در ایران و اعتبار این گزاره جلب کنم. آیا هنگام اعلام، روایت یا مخابره یک یافته علمی، یا نقل قول یا حتی گوشدادن به نقل یک رویداد علمی به قدر کافی دقت میکنیم؟
با نگاهی به خبرهایی که در مورد آمار و ارقام شیوع بیماریهای روانی در ایران در رسانههای مختلف منتشر شده و میشود، فقدان دقت در روایت کاملا مشهود است. مثلا در جایی میخوانید که «34درصد مردم تهران دچار بیماری روانیاند». در چنین خبری منظور از بیماری روانی چه بوده؟ آیا منظور بیماریهایی چون اسکیزوفرنیا و روانپریشیهای دیگر بوده یا در این آمار حتی اختلالات خواب، پرخوری و ناتوانیهای جنسی هم لحاظ شده است؟ طبیعتا برداشت یک کارشناس حوزه سلامت روان با سایر افراد از این آمارها، بسیار متفاوت خواهد بود.
جدا از غلطاندازی واژههای دارای تعاریف و مفاهیم گوناگون، خود واژه «شیوع» یک اصطلاح علمی و دارای شکلهایی مختلف است. مثلا مطالعه بزرگی در ایالات متحده آمریکا نشان داده بود که شیوع یکساله اختلال افسردگی اساسی در این کشور کمتر از 3 درصد و شیوع همه عمر (lifetime) این اختلال حدود 5درصد است. شیوع یکساله به معنی آن است که این بیماری در طول یکسال گذشته در چه نسبتی از مردم حداقل یکبار رخ داده است و شیوع همه عمر نیز به مفهوم میزان رخداد این اختلال در طول زندگی مردم مورد بررسی است. بنابراین عدد «شیوع همه عمر» بیش از عدد «شیوع یکساله» خواهد بود. هنگامی که گفته شود شیوع «همه عمر» بیماری خاصی در ایران مثلا 15درصد است، ابدا به معنای آن نیست که این بیماری هماکنون در 15درصد مردم کشور وجود دارد؛ بلکه به این اشاره دارد که 15درصد مردم کشور در طول عمر خود، دستکم در یک دوره این بیماری را تجربه کردهاند و هماکنون ممکن است بسیاری از آنها در سلامتی کامل باشند. پس هنگام مواجهه با آمار شیوع، باید پرسید که منظور از این آمار کدامیک از انواع شیوع است.
برگردیم به خبر «34درصد مردم تهران دچار بیماری روانیاند». این خبر از مطالعهای برگرفته شده که نشان داده است 34درصد افراد 15سال به بالا در تهران مشکوک به ابتلا به اختلالات روانپزشکی بودهاند. با این حال، خبر در نقل قولها به جای «مشکوک به ابتلا» به سمت «مبتلا» رفته که در اساس تفاوت زیادی با هم دارند. درواقع در آن مطالعه، از یک ابزار غربالگری برای شناسایی موارد مشکوک به ابتلا استفاده شده بود که از روی آن، تخمینی از موارد واقعا مبتلا به دست میآمد. به بیان دیگر، از یک «ابزار تشخیصی» برای شناسایی موارد بیمار بهره گرفته نشده بود. بنابراین، پرسش دیگری که هنگام برخورد با آمار بیماریهای روانپزشکی باید به ذهن خطور کند، درباره ابزار سنجش مورد استفاده است. البته پرسشهای گوناگون دیگری نیز در بحث روششناسی مطرح است که کارشناس امر پیش از رسانهای کردن هر آماری باید به جوانب آن بپردازد.
مطالعه بزرگ و جدیدی که توسط پژوهشگران خبره وزارت بهداشت انجام شده، حاکی از آن بوده که شیوع یکساله اختلالات خلقی که افسردگی بخش عمده آن را تشکیل میداده، بیش از 14درصد است. این میزان شیوع، دستکم از نتیجه برخی از مطالعات کشورهای دیگر بیشتر است و فراوانی بسیار بالایی را نشان میدهد. با این حال، از آنجا که مطالعه مشابهی (از نظر روششناختی) در گذشته انجام نشده است، نمیتوان درباره افزایش شیوع این بیماریها اظهارنظر محکمی کرد. همچنین برای مقایسه مستدل آمار کشورهای مختلف، لازم است پژوهشی بهمنظور مقایسه مستقیم آنها ترتیب داده شود و نتیجهگیری تنها بر پایه مطالعاتی با روشهای مختلف، دارای محدودیتهایی است. گذشته از همه این موارد، توجه به این نکته اهمیت دارد که هنگام رسیدن به نتیجهای غیرمعمول (شیوع خیلی بالای بیماری)، تکرار مطالعه توسط گروه یا گروههای پژوهشی مختلف لازم است.
با همه این ملاحظات، مطالعات ایران و کشورهای دیگر همگی حاکی از میزان قابل ملاحظه باری است که بیماری افسردگی بر پیکر جامعه وارد میکند؛ افت میانگین کارآیی و توانایی افراد جامعه تبعات زیانباری در شاخصهای گوناگون اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی دارد. البته خالی از لطف نیست که در اینجا مقصود از بیماری افسردگی روشن شود. بیماری افسردگی با همه تبعات گستردهای که فهرستی طولانی را شامل میشود، دربرگیرنده مفاهیمی چون بیتفاوتی اجتماعی، نارضایتیهای اجتماعی، بنبستهای اقتصادی و خستگیهای ناشی از مشغله زیاد و اجباری نیست. در اینجا از یک بیماری پزشکی سخن میرود. البته همه موارد مذکور میتوانند نقشی در شروع بیماری افسردگی داشته باشند و درواقع همگی از عوامل خطر برانگیزاننده شروع بیماری افسردگیاند؛ و نه خود آن. از این عوامل خطر میتوان به موارد دیگری هم اشاره کرد: شیوه زندگی امروزی با فقدان تحرک کافی، محرومیت از خواب کافی، کاهش دسترسی به نور کافی خورشید، سوء تغذیه، پرخوری، ترافیک شدید شهری، کاهش روابط اجتماعی و ضعف حمایتها و از سوی دیگر، نبود امنیت شغلی و اقتصادی، مخدوش شدن مرزهای هویت فردی و گروهی و غیرقابل پیشبینی بودن آینده. با این همه، نباید نقش پررنگ ژنتیک و استعداد هر فرد در ابتلا به بیماری افسردگی را از یاد برد. میتوان گفت که وجود بسیاری از عوامل خطر نامبرده، بدون آسیبپذیری ذاتی فرد برای ابتلا به افسردگی، در بسیاری از موارد به این بیماری منجر نمیشود. البته بدیهی است که عوامل مذکور شاید به بیماری افسردگی منجر نشود، اما با ایجاد سطحی دایمی از استرس روزمره و کاستن چشمگیر از سطح کیفیت زندگی، حس خوشبختی را زایل میکند و فرد را به روزمرگی میاندازد. به عبارتی، با یک نگاه اجتماعی، برای از میان رفتن حس خوشبختی، نیازی به این نیست که حتما بیماری افسردگی وجود داشته باشد.
با نگاهی به فهرست بلندبالای عوامل مستعدکننده ابتلا به افسردگی، درک دشواری پیمودن مسیر پیشگیری از آن، بسیار ساده میشود. مداخلات اجتماعی، بهبود وضع اقتصادی، برقراری حس امنیت شغلی، گسترده شدن حمایتها و بیمههای اجتماعی، افزایش پیشبینیپذیری مسیر پیشرفت در زندگی، برجسته شدن اخلاقیات در جامعه و از سوی دیگر ارتقای سطح آگاهی عمومی برای به رسمیت شناختن بیماریهای روانپزشکی و شناسایی، پیشگیری و درمان آنها، کاهش انگ بیماریهای روانپزشکی، دسترسی مردم به خدمات سلامت روان، ارتقای سیستم غربالگری افراد مبتلا یا مستعد ابتلا و ساده شدن دستیابی به درمانهای روانپزشکی؛ همگی ازجمله مواردی است که در کنار هم و به شکلی متوازن، مسیر کاهش بار بیماری افسردگی را هموار میکند.