شهرام شهیدی طـــنــزنـویــس
در دفتر راه میرویم و آه میکشیم. قدم میزنیم و سر در گریبان فرو برده از کنار هم رد میشویم. بینگاه و سرشار از سوگی عظیم که بر دل و دیدهمان نشسته است. سردبیر نشریهای پیام داده برای یادبود قربانیان سانحه سقوط هواپیما میخواهند یک صفحه ویژهنامه منتشر کنند. میخواهد به همکاران و دوستانم سفارش کار بدهم. در جوابش مینویسم: «بهتراست یک صفحه سیاه کار کنید. برای این سوگ، نمیشود نوشت.» و یاد این شعر فروغ فرخزاد میافتم «به مادرم گفتم دیگر تمام شد/گفتم همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد/باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم«...
تلخ است این روزها. تلختر از تمام سقوطها. تلختر از تمام رفتنهای بیبازگشت. تلختر از هر درام نوشته شدهای. اندوه در تحریریه سرریز کرده است. حادثهای سوزناکتر از همه مصیبتهای پیشین. شاید چون این حادثه ما را یاد کُنه شعر ناصرخسرو میاندازد: «چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید... گفتا زکه نالم که از ماست که بر ماست»
به خانواده، به عزیزان بازمانده و دوستانِ مسافران پرواز بیبازگشت فکر میکنم. به مادران داغدار و پدران کمرشکسته. به دوستانی که از عروسی رفیق رفتهشان بازگشته بودند. با آرزوهای خوب برای یک عمر تندرستی و صفا. آرزوهایی که در آسمان غبارآلود تهران، در طلوعی تلخ به غروب انجامید و پرپر شد. به همسران منتظر در فرودگاههای مقصد.
حالا هی بنویس. هی شعر بگو . هی ابراز همدردی کن. آخرش که چه؟ ریرا * به خانه برمیگردد؟ مگر نیما نسروده بود «ری را…
ری را / دارد هوا که بخواند / در این شب سیا / او نیست با خودش / او رفته با صدایش اما / خواندن نمیتواند.»
چیزی نمیتوان نوشت. تا قلم بر کاغذ مینشیند هقهق شتک میزند بر سینهام. و این سوگ ما است. ما که بیرون دایرهایم. ما که هیچ خاطره و نگاهی، هیچ قهری، هیچ لبخندی از مسافران نازنین این پرواز در ذهنمان جاری نیست.
وای به حال سوگوارانی که همدم و همراهشان بودند. حالا گیریم قهر کوچکی بینشان بوده باشد. یکی رفته و دیگری مانده که وقتی رسید به مقصد، بگوید مرا ببخش. و مسافر هرگز از آسمان به زمین برنگشته و این قهر کوچک، تاولی چرکین شده بر دل.
یا اصلا خندهای در میهمانی آخر و سرخوشی نگذاشته به دلبندش بگوید «عزیزجان خیلی دوستت دارمها» و گفته دیر نمیشود و دیر شده حالا!
و همین دردهای کوچک اما بزرگ را تسلایی نیست. همین لحظههای کوچک آتش میزندشان. میسوزاندشان از درون. همینها کابوس هر شبشان میشود که پرواز پرنده کوچکشان را از یاد نمیبرند. که شنیدهاند «پرواز را به خاطر بسپار که پرنده مردنی است» و البته پرنده با خطایی تلخ مردنی است!
رفیق دیرینی پیام میدهد. در جوابش شعری از سیدعلی صالحی مینویسم حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب میمیریم / از خانه که میآیی / یک دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغ / و تحملی طولانی بیاور / احتمالِ گریستنِ ما بسیار است!»
*ریرا دختر حامد اسماعیلیون نویسنده خوب ایرانی است که در این سانحه جان به جان آفرین تسلیم کرد. روح او و روح همه مسافران پرواز بیبازگشت شاد باد.