شماره ۱۸۸۵ | ۱۳۹۸ يکشنبه ۲۲ دي
صفحه را ببند
عمو دوست
شهاب پاک‌نگر

 

چهارشنبه سه هفته پیش دیده بودمش. امید همه ما را دعوت کرده بود. مدت‌ها بود تشنه جایی بودم که بنشینم و در مورد این تحولات سیاسی صحبت کنم. پسر امید به دوستش می‌گفت «عمو دوست» چون صمیمی‌ترین دوست بابا بود. نشستیم و گپ زدیم. چند روزی آمده بود ایران و دوست داشت برود سفر.
این عادت ما است که همه گزینه‌های سفر را بررسی می‌کنیم و آخر سر هیچ جایی نمی‌رویم و فکر می‌کنیم بهتر است برویم تئاتر یا سینما و بعد که می‌فهمیم فیلم خوبی هم روی پرده نیست، بی‌خیال می‌شویم.
هفته قبل همسرم به من گفت که یک تئاتر خوب پیدا کرده است و اگر من پایه باشم، می‌توانیم به امید بگوییم که به دوستش بگوید تا با هم به تئاتر برویم. همسرم می‌گفت دوست امید گزینه خوبی برای دوستی است، در این قحطی دوست. من حال تئاتر رفتن نداشتم، چون می‌خواستیم یک ویدیو بسازیم برای اینکه جلوی بچه‌ها اخبار بد را نخوانیم، مبادا ترس در وجودشان رخنه‌کند. شروع ویدیو این بود که توضیح می‌دادیم کلمات جوری در ذهن بچه‌ها حک می‌شود که تا آخر عمر با آنها می‌ماند و اخبار بد را باید با قصه برای بچه‌ها توضیح داد تا آسیب کمتری ببینند.
جمعه فهمیدم دوست امید هم در پرواز بوده و امید هم قرار بود در همین پرواز باشد، اما چون یک کار واجب برایش پیش آمده، مجبور شده یک روز زودتر برود.
امید زنده ماند و دوستش رفت. نمی‌دانم به فرزند امید قرار است با چه قصه‌ای بگویند «عمو دوست» برای همیشه رفته. مگر بچه خطای انسانی را درک می‌کند؟!


تعداد بازدید :  235