نقلي را خواندم از يك كتاب: «در قبيله اجدادی سی گوا تو ويت سينيور، رسم بر اين است که آدمها را فردای سالروز تولد چهلوپنج سالگیشان میخورند. خيلی آرام و بیسروصدا. انسان چهلوپنج ساله آنقدر فهميده است که بفهمد وقت رفتن است.» و من نميدانم آنقدرها عاقل شدهام يا نه؟ شايد هنوز زود است كه داوطلب رفتن بشوم. همه ما همينطوري به خود اميد ميدهيم بيآنكه كاري از پيش ببريم و اگر داوطلب مرگ نيستيم لااقل داوطلب نوعي زندگي باشيم كه خيرش به ديگران برسد... راستش اين روزها دنيا پر است از سوژههاي داوطلبانه؛ گاهي اخباري به روز و گاهي به مرور خاطرات.
نمونه به روزش همين ۲۰۰ جوان مسلمان در نیجریه كه بهعنوان محافظ مسیحیان برای مراسم کریسمس حاضر شدند تا افراطیها نتوانند خطری برای مسیحیان و مراسم مذهبیشان ایجاد کنند. کشیش کلیسای کادونا که در جنوب آبیجا واقع است، تأیید کرده که جوانان مسلمان در حرکتی خودجوش و برای مقابله با هرگونه افراطگرایی تندروها، در مراسم کریسمس حاضر شدند.
نمونه مرور خاطرات هم همين خاطرهاي كه در وايبر اين روزها دست به دست ميشود: در سال 1939 وقتی مسئولان شرکت «گندم کانزاس» متوجه شدند که مادران فقیر با پارچه بستهبندی آنها برای فرزندان خود لباس درست میکنند، شروع به استفاده از پارچههای طرحدار برای بستهبندی کردند تا بچههای فقیر لباسهای زیباتری داشته باشند و در کمال مهربانی کاری کردند که آرم این شرکت با اولین شستوشو پاک میشد...
اما حالا بياييد دنيا را بگذاريم براي اهالياش و برويم سراغ همين ايران خودمان. اگر دنبال سوژه ميگرديد كه كمك داوطلبانه كنيد و از دنيا عقب نمانيد برويد سراغ «لاش»! و براي شما ميگويم كه يعني چه!
در دنیایی که ارتقای کیفیت هوشمندسازی مدارس و آموزش براساس فناوری روز حرف اول را میزند، دانشآموزان روستای «لاش» در مکانی شبیه به سیاهچال درس میخوانند که نه روشنایی دارد، نه گاز، نه آب و نه ساختمان مناسب. درحالیکه روزانه اخبار مربوط به تجهیز مدارس به سیستمهای گرمایشی استاندارد شنيده ميشود، اما دانشآموزان روستای لاش از هیزم برای گرم کردن خود استفاده میکنند. روستای لاش دارای ۴۰خانوار است که به صورت پراکنده اما با فاصله نزدیک به هم ساکن هستند و از راه دامپروری و کشاورزی روزگار میگذرانند. تنها معلم روستای لاش با بیان اینکه مدرسه این روستا در سال ۱۳۵۷ تأسیس شده است، ميگويد ۲۴ دانشآموز در شش پایه تحصیلی در این مدرسه به تحصیل مشغولند و با وجود اینکه نسبت به مدارس روستاهای دیگر دانشآموزان بیشتری دارد، اما تاکنون هیچ توجهی از سوی مسئولان ذیربط به این مدرسه نشده است. فضای آموزشی نامناسب، نبود سیستمهای گرمایشی، روشنایی و بهداشتی و کمبود معلم از مهمترین مشکلات این مدرسه است. در فصل بارش برف و باران معلم مجبور است دانشآموزان را به منزل شخصی خود ببرد زیرا با کوچکترین بارشی امکان رفتن به این مدرسه وجود ندارد. اين روستا آب ندارد. خانه بهداشت ندارد و... بله فقط يك مدرسه دارد آن هم با تاريخ تأسيس 1357.
يادم آمد رئیس سازمان نوسازی و تجهیز مدارس کشور، همين چند روز پيش گفته بود در صورت واریز ۳۰۰میلیارد اعتبار مصوب مجلس در سالجاری ۴۷هزار کلاس درس مجهز به سیستم گرمایشی استاندارد خواهند شد آن هم درحاليكه ۷۵هزار کلاس بدون بخاری استاندارد وجود دارد. ماندهام كه آيا سيستم گرمايشي هيزمي روستاي لاش هم غيراستاندارد محسوب ميشود يا خير؟ و ماندهام كه تعداد كلاسهايي كه در امثال اين مناطق وجود دارند به چه تعداد ميرسد؟ و ماندهام كه چگونه ميتوان داوطلب كمك به اين بچهها شد تا در سياهچاله درس نخوانند و خيس از باران و يخزده از برف و... نشوند؟ آمديم و مجلس آن بودجه را مصوب نكرد؟ آمديم آن بودجه غيب شد؟ آن وقت چه؟
راستش دوباره دارم فرداي 45سالگي خود را به ياد ميآورم و ترس برم ميدارد كه در بيخ گوشمان در كشور خودمان چه نيازهايي وجود دارد و من در يادداشتهايم پز فلان كار داوطلبانه را در آفريقا و آمريكا ميدهم. و فلان مسئول پز... بياييد آستين بالا بزنيد و براي بچههايي كه در سياهچال درس ميخوانند كاري بكنيم. شايد باید سرمایههای مردم را جهت اولویتبخشی به نیازهای مهم هدایت کرد که در این زمینه استانداردسازی مدارس نیز از مهمترین طرحهای موجود است. فرصتهای مشارکتی مردم باید در جامعه تبیین شود و طبق نیازهای موجود از مشارکتهای مردمی استفاده شود. اما اينبار چه كسي با بلندگو دوره خواهد افتاد؟