پولاد امین| فیلمهای مستند گاه روایتی جذابتر از بسیاری از فیلمهای داستانی دارند. این موضوع را در این چند روزی که از جشنواره سینماحقیقت میگذرد، به عینه دیدیم؛ فیلمهایی که بهواسطه تهمایه واقعی و جذابشان از اغلب آرایههای مرسوم داستانگویی بینیازند. این فیلمها اگر کمی با وسواس و سلیقه روایت شوند، از اغلب فیلمهای داستانی جذابتر و درگیرکنندهتر میشوند. این اتفاق را در فیلمهایی چون «جایی برای فرشتهها نیست»، «قصه دختران فروغ»، «۱۳هزار قدم»، «شیب تند»، «قُرقبان» و چند فیلم دیگر دیدیم. فیلمهایی که بعد از تماشای آنها حس تهنشینشدهای از تماشای فیلمی جذاب را در عمق وجودت حس میکنی و این جذاب است.
درباره مستند «جایی برای فرشتهها نیست»
قصه شاه پریان
مستند «جایی برای فرشتهها نیست» ساخته سام کلانتری، درباره روند تشکیل و موفقیت تیم ملی اسکیتهاکی دختران ایرانی است. تیمی که بر تمام چالشهای پیش رو فائق آمد و درنهایت در مسابقات آسیایی به مقام سوم رسید؛ آن هم تیمی که در بخشهای آغازین آن از زبان یکی از کاراکترها میشنویم که در دوره گذشته در یک بازی 17 گل خورده بود. اما بزرگترین دارایی «جایی برای فرشتهها نیست» نه روایت داستان موفقیت، نه آسیبشناسی موقعیت زنان ایران و نه حتی نمایش تلاشهای برابریطلبانه زنان است. «جایی برای فرشتهها نیست» را روایت جذاب تمام این موضوعات و مفاهیم، اثری یکه و یگانه میکند و این کم چیزی نیست. البته مستند جدید سام کلانتری آسیبهایی هم دارد؛ مثلا اینکه موانع و چالشهایی که پیش پای اعضای تیم چیده شده، برای فیلمی که قرار است قصهگوی موفقیت یکسری دختر در متن یک ورزش مردانه باشد، کم است. یا بهعبارت بهتر، اصلا چالشی وجود ندارد. در فیلم شماری دخترِ خواهنده و رویایی داریم و شماری مرد همراه و همدل که همه کار میکنند تا زنانِ زندگیشان رویاهایشان را پی بگیرند. اما مستند «جایی برای فرشتهها نیست» چون روایتش جذاب است، چون ذهن قصهخواه مخاطب را با داستانی پر و پیمان از جنس موفقیتی شاهپریانی سیراب میکند و چون در روزگاری مضطرب فیلمی شورانگیز است، ضعفها و آسیبهایش دیده نمیشود.
درباره مستند «خانه سنگی»
آینه عبرت
فیلم آوانتاژ محمد کارت را دیدهاید؟ «خانه سنگی» محمدعلی یزدانپرست ورسیونی بیرمق از آن است؛ فیلمی که انگار قرار بوده روایتی آموزنده باشد به سفارش ستاد مبارزه با مواد مخدر برای تماشاگرانی که همه به نوعی با مواد مخدر درگیرند و حالا دنبال انگیزهای هستند تا مشکلشان را حل کنند. «خانه سنگی» در ظاهر میخواهد متفاوت باشد. سر و شکل متفاوتی هم دارد. مواد کشیدن را هم با تمام جزئیات به تصویر میکشد و معلوم است کارگردانش فیلم مرثیهای برای یک رویا را هم خیلی دوست دارد (یا داشته است). اما حاصل این سر و شکل متفاوت فیلمی متفاوت نیست. میدانید چرا؟ چون مایه داستانی ندارد. چون چیزی نمیگوید و هر آنچه میگوید تکرار و بازتعریف و دور سر چرخاندن همه آنهایی است که در دقایق اول تعریف کرده است. چون معلوم است کارگردان ایدهای خلاق برای روایت موضوعش ندارد و حس کرده با انتخاب سوژهای ذاتا جذاب، تصاویری قاعدتا تکاندهنده و پایانی بالقوه برانگیزاننده کارش تمام است، اما نیست. شاهد این مثال هم دهها و دهها فیلمی است که همهساله براساس موضوع مواد مخدر و اعتیاد ساخته میشود، اما فقط معدودی از آنها دیده میشود و بقیه به همان ورطهای میافتد که «خانه سنگی» افتاده و فکر کرده میشود با سکانسی که در آن کاراکتر اصلی فیلم پس از دیدار با معتادی در کمپ تصمیم میگیرد خانه مخروبهاش را به آتش بکشد، میتوان مخاطب را تحت تأثیر قرار داد.
درباره مستند «۱۳هزار قدم»
زمانی برای مستی ابرها
زمانی برای مستی اسبها را دیدهاید؟ «۱۳هزار قدم» روایتی متفاوت از آن است. «۱۳هزار قدم» به کارگردانی اشکان احمدی روایتی متفاوت از زندگی یک کولبر است؛ فیلمی درباره جوانی که در کوههای اورامانات برای کمک به مادر مبتلا به سرطانش کولبری میکند. جوانی با تحصیلات عالی که مجبور به انتخاب راهی دشوار و یخزده برای زیستن شده است. «۱۳هزار قدم» اما نتوانسته آن فیلمی شود که پتانسیل آن را داشت؛ فیلمی درباره نابرابریها و بیعدالتیهایی که جوانی تحصیلکرده را ناچار به گزینش راهی چنین زمستانی کرده است. یا درباره عشقی که در عین تمام محرومیتها و کمبودها باز هم جوانه میزند و امیدی که پسر را به حمایت از مادر میکشاند. «۱۳هزار قدم» همه این اهداف را دنبال کرده و البته هیچکدام را به نتیجه نرسانده است. ما تنها و تنها دشواریهای نفسگیر کولبرها را در شرایط وحشتناک کوهستان میبینیم؛ واقعیتی تکاندهنده که واقعیت زندگی عدهای بیشمار در آن جغرافیاست. اما نخ تسبیحی که این دشواریها را به هم متصل کند و نشان دهد کارگردان در پس و پشت این تصاویر چه میخواسته، در «۱۳هزار قدم» دیده نمیشود. این یعنی آن هدف غایی در فیلم ناموجود و ناپیداست. کمبودی که موجب شده «۱۳هزار قدم» ویدیوکلیپی باشد درباره سختیها و مرارتهای زندگی و کار کولبرانی که به دلِ آتش میزنند (در اینجا یخ) تا زندگیشان سر و سامان گیرد؛ که نمیگیرد.