| سحر دلآرام|
میگویند سقراط یکبار جلو دکهای که مقداری کالا به نمایش میگذاشت ایستاد. آخرش گفت: چه چیزها که به آنها نیاز ندارم! این جمله میتواند شعار فلسفه کلبی باشد... کلبیها عقیده داشتند خوشبختی واقعی از چیزهای بیرونی مثل تجملات مادی و قدرت سیاسی و سلامتی تشکیل نشده است. خوشبختی واقعی در وابستهکردن خود به اینجور چیزهای آسیبپذیر و اتفاقی نیست. دقیقا چون خوشبختی هیچربطی به اینجور چیزها ندارد، همه میتوانند به آن برسند. علاوهبر این، وقتی به دستش آوردی ممکن نیست از دستش بدهی و همیشه خوشبخت میمانی.
مشهورترین کلبی، دیوگنس یا دیوژن بود، از شاگردان آنتیستنس. میگویند او در یک خم زندگی میکرد و غیر از یک ردا و یک عصا و یک کیسه نان چیز دیگری نداشت. (برای همین گرفتن خوشبختی از او کار چندان سادهای نبود!) یک بار جلو خمش نشسته بود و آفتاب میگرفت که اسکندر کبیر به دیدنش آمد. اسکندر روبهروی آن مرد حکیم ایستاد و پرسید آرزویش چیست تا فورا برآورده کند. دیوگنس
جواب داد:
- آرزویم این است که یک قدم بروی کنار تا خورشید به من بتابد!
برشی از کتاب روح جهان