سرباز اول، سینا نوه خاله بابام: ایشان که از همان اول بچه زورگوی فامیل بود و از این تیپ بچههایی بود که با دمپایی دنبال بابایش میکرد! برای معافیت سربازیش هم از پدر مادرش مایه گذاشت و قرار شد مادر و پدرش از هم طلاق صوری بگیرند تا این یتیم نما بشود فرزند طلاق و از سربازی معافش کنند! البته که تا اینجا همه چی طبق برنامه پیشرفت و معاف شد، منتها پدر خانواده پس از طلاق صوری روی پاشنه پایش چرخید و عقب عقب از در محضر خارج شد و الان چند وقتی است که گموگور شده و مفقودالمکان به حساب میآید. آخرین دیالوگی که از اون گمشده شنیده شد، این بود سربازی سینا، خدمت مقدسی به من بود! مادر سینا طلب مهریه خود را کرده و سینا به صورت شطرنجی رو به دوربین اعتراف میکند اگر از همان اول این ۵۰میلیون پول مهریه رو واسه خرید سربازی من داده بودند اینچنین خانواده من به سر و صورتمون نمیپاچید!
سرباز دوم، مجید پسر عمه دختر عمهام: این بنده خدا از بچگی آنقدر فوبیای سربازی داشت که هر وقت میدیدیمش بالای یک بلندی ایستاده بود و میخواست خودشو را بیندازد پایین! بلکه یه طرفش نقص عضو بشود و معافیت پزشکی بگیرد! آنقدر در این کار کمر همت بسته بود که کلا یک طرف بدنش از ... (دقت کن این کلمه را درست بنویسی!) از حیز انتفاع خارج شده بود و ۵۰درصد گردش خون داشت و طبیعتا موفق به دریافت معافیت شد. آقا مجید الان ازدواج کرده و متاسفانه به دلیل ضربات مکرری که به خودش وارد کرده الان اجاقش کور شده و نزدیک به ۵۰میلیون خرج دوا و درمان کرده بلکه کاراییش برگردد! ایشان هم به صورت شطرنجی رو به دوربین میگوید والا اگر ما با ۵۰میلیون میتوانستیم سربازیمان را بخریم الان به جای اینکه در این ستون طنز شما را بخندانم، داشتم برای دوقلوهایم ادا در میآوردم و حالشو میبردم!
سرباز سوم، هوشنگ که آخرم ما نفهمیدیم کیه ما میشود!: هوشنگ جان که از همان اول با پنج تا خواهر بزرگ شده بود، تازه در ۲۰ سالگی بزرگان فامیل توانستند توجیهش کنند لاک زدن واسه دخترهاست! ایشان اگر به سربازی میرفت نهتنها خودش اذیت میشد بلکه بقیه سربازها را هم معذب میکرد! خلاصه اینکه خواست سربازیشو بخرد و خلاص، رفت سفته داد،۵۰میلیون پول قرض کرد و سربازیش را خرید. الان هم به خاطر بدهی داخل زندان است و شنیدهایم موقع تراشیدن موهایش خیلی گریه کرده و تقاضای اتاق جدا و دمپایی رو فرشی کرده است!
سرباز چهارم، سورنا که فامیل ما نیست ولی کاش بود!: همانطور که از اسمش پیداست سورنا در محیطی نرم و گرم و پر از رفاه بزرگ شده و سربازی و این حرفا اصلا توی کت خود و اقوامش نمیرود! اینها خانوادگی بر این اعتقاد بودند که ما اسم بچه خودمان را سورنا نگذاشتهایم که برود وسط بیابان کلاغ پر بزنه سورنا جان درحالیکه داشت آخرین لقمه کنتاکی سرخ شدهاش رو میخورد گفت بابا بخر. پدرش هم که از این مردها بود که کش دو بنده به شلوارشون میزنند با ژستی درخور اموالش، پیپ خود را بیرون آورد و گفت چیو؟چقدر؟ سورنا درحالیکه اینبار نوشابه خارجیاش را بالا میکشید گفت: سربازیمو، ۵۰ تومن. پدر از زیر عینکش نگاهی کرد و خرید و گفت بیه!(آخر پدر لهجه داشت!) و اینگونه بود که سورنا بقیه کنتاکی رو بیدغدغه خورد!
سربازپنجم، داوود خواستگار سابقم!: همانطور که در خبرها هم آمده است، گفتهاند هرکس فکر میکند در کنار سربازهای دیگر، در محیط سربازی روحیهاش خراب میشود، میتواند سربازی خود را به مبلغ ۵۰میلیون بخرد، آقا داوود هم این مسأله را سر سفره شام با رویی فراخ و گشاده به سمع و نظر خانواده رساند و نگرانی خودش را در مورد روحیه حساسش ابراز کرد. خانواده هم البته لحظهای مکث کردند، دستهجمعی به داوود نگاهی کردند و پس از چند ثانیه سکوت پدر داوود گفت: اون خورشتو بده اینور! همانطور که از انتهای داستان داوود مشخص است، خانواده هم روحیه داوود را از نخاعش هم حساستر دیدند، فقط چون درونگرا بودند نتوانستند ابراز کنند! البته خود داوود اذعان دارد که وقتی که داشت خورشت را به پدر میداد، پدرش به او با دستش لایکی نشان داده و بیتفاوت هم گذر نکرده از ماجرا!
نتیجه اخلاقی: در بازی کارتها، چهار سرباز بیشتر وجود ندارد، سرباز پنجم باید برود پادگان!