شهروند| شماری از اندیشمندان حوزه دانشگاه از اساس آنچه را بهعنوان جنبش دانشجویی شناخته میشود، نوعی عارضه تلقی میکنند. آنها معتقدند در بسیاری از کشورها جریانی به نام جنبش دانشجویی وجود ندارد و فرآیندهای معطوف به تغییرات و تحولات اجتماعی در این کشورها ذیل آرمانگرایی و جنبش دانشجویان اتفاق نمیافتد. در این چارچوب فکری، نمایندگی کردن جامعه یا رهبری کردن تغییر و تحولات در عرصه عمومی از سوی دانشجویان خطا بهشمار میرود. از دیگر سو، جنبش دانشجویی جریانی آگاهیبخش تلقی میشود که میتواند و باید در مسیر نقد سیاستهای حاکم در عرصه عمومی حرکت کند. البته قرائت دیگری از جنبش دانشجویی هم در میان است. اینکه این جنبش به بازوی احزاب شناسنامهدار بیرون از دانشگاه تبدیل شود و برای به قدرت رسیدن آنها بکوشد. در جامعه ایران جنبش دانشجویی در بسیاری مواقع بار کمبود فعالیتهای نهادهای سیاسی مانند احزاب توانمند را بر دوش کشیده و گاهی متحمل هزینههای سنگینی هم شده است. جنبش دانشجویی در ایران البته در دهههای اخیر در زمانهایی که کنش سیاسی کمرنگتر شده، نقشهای دیگری همچون نقش سازمانهای مردمنهاد مشارکتکننده در خیر اجتماعی را هم عهدهدار شده است. به هر روی در ایران فضاهای دانشجویی یکی از بهترین موقعیتها برای بروز جنبش اجتماعی است. وقتی جامعه از خلأ نهادهای مدنی رنج میبرد و امکان فضاسازی و تحولخواهی در جامعه از سوی دیگر نیروها وجود ندارد، این جریان دانشجویی است که فعال میشود. اما پرسش این است که جنبش دانشجویی در عصر حاضر، چه مشخصههایی دارد و دارای چه ضعفها و نقاط قوتی است. اگر بنا باشد جنبش دانشجویی به معنای سیاسی و نه صنفی، در جریانهای اجتماعی نقش موثرتری ایفا کند باید چه ملزوماتی را فراهم کند و اساسا آیا آنچه بهعنوان جنبش دانشجویی شناخته میشود در برقراری ارتباط با بدنه عمومی و اثربخشی بر آن توفیقی داشته است؟ اینها محورهای گفتوگوی «شهروند» با «بیژن عبدالکریمی»، فلسفهپژوه و دانشیار گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال است. عبدالکریمی با بررسی وضع جنبش دانشجویی تأکید میکند که این جنبش فعلا تحتتأثیر وضعیتی است که او آن را «عوامزدگی» و نوعی پوپولیسم تعبیر میکند. به گفته عبدالکریمی البته این عوامزدگی در همه سطوح جامعه مشاهده میشود و محدود به جریانهای دانشجویی نیست.
جنبش دانشجویی در وضع کنونی در چه جایگاهی از مناسبات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایران قرار دارد و تا چه اندازه بر بستر تحولات جامعه و عرصه عمومی اثرگذار است؟
جنبشهای دانشجویی حاصل فضای فلسفی و ایدئولوژیک خاصی است که عمدتا با عصر روشنگری و جهانبینی قرن 18 آغاز شد و تا سه ربع آخر قرن 20 ادامه داشت. در این دوره ایدئولوژهای مختلفی اعم از چپ، مارکسیستی، ناسیونالیستی و ضد استعماری ظهور پیدا کرد. در این بستر ایدئولوژیک البته رد پای اعتقاد به عقلانیکردن نهادهای جامعه که در آرای متفکرانی چون هگل و نیچه شاهد آن بودیم هم نمایان بود. درواقع سوبژه در این دوره قرن 19 تا سه ربع قرن20 وارد صحنه اجتماعی میشد که جامعه را براساس ایدئولوژی و برنامهای مشخص به نفع آرمانهای خاصی تغییر دهد. اما با ظهور دوران پسامدرن که کاملا با این جمله کارل مارکس که «هر آنچه صلب و متصلب بود، دود میشد و به هوا میرفت»هم خوانی دارد، بسیاری از آن ارزشها و متافیزیک عصر روشنگری بهخصوص ایمان به عقل و عقلانیت از بین میرود و با بسط نهیلیسم، سوبژگی سوبژه و فاعلیت بهشدت مورد تردید قرار میگیرد. بهخصوص سیستمهای اجتماعی نیرومندتر از آنچه در وهله نخست به نظر میآمد، خود را آشکار کردند. در چنین دورانی اساسا جنبشهای اجتماعی، کارگری در معنای عام از بین رفت. اکنون هم در روزگاری زندگی میکنیم که نیروی نفی (نیرویی که بخواهد وضع کنونی جهان را تغییر دهد) مثل طبقه کارگر که از نظر مارکسیسم طبقه منجی به حساب میآمد یا روشنفکران بهشدت متزلزل شدهاند و نظامهای ارزشی و سلسله مراتب ارزشی و بنیادهای آنها از بین رفته است؛ لذا جهان در روزگار ما با بحران آرمان و اتوپیا روبهرو است. در چنین شرایطی جنبشهای دانشجویی نیز به تبع فضای عمومی جهانی و متاثر از فضای عمومی جنبشهای اجتماعی بسیار کمرنگ شدند، تا آنجایی که میتوانیم بگوییم ما در دهه کنونی با یک جنبش دانشجویی در معنای قرن بیستمی روبهرو نیستیم. درواقع از جنبشی که خارج از چارچوبهای دانشگاه بتواند بر فضا و عرصه عمومی اثرگذار باشد، خبری نیست. در پارهای از شرایط اجتماعی شاهد نوعی از اعتراضهای اجتماعی هستیم که بسیار پراکندهاند و با بدنه اجتماعی جامعه ارتباط ندارند. این کوششها نمیتواند در عرصه عمومی چندان اثرگذار باشد.
با این توصیف، جنبش دانشجویی ایران چقدر توانسته به لحاظ فکری و عملی در خلق وضعیتی که از آن به دوران گذار تعبیر میکنیم، تغییری ایجاد کند یا حداقل سهمی برای آن در نظر گرفت؟
به نظر من به هیچ وجه موفق نبوده است. یکی از ویژگیهای جامعه کنونی ما نوعی عوامزدگی است. این عوامزدگی را در همه سطوح حیات اجتماعی میبینیم. درواقع ساختار اپوزیسیون و پوزیسیون از نوعی پوپولیسم در رنج است. فضا بیشتر ایدئولوژیک و عاطفی است. در چنین شرایطی آنچه موجب حرکت پراکنده جنبش دانشجویی ماست درواقع بیشتر نوعی تحریک احساسات و هیجانات زودگذر است. فکر نمیکنم پارادایم فکری مشخصی بر ذهن و اندیشه دانشجویان ما حاکم باشد. در چنین وضعیتی آنها هم نمیتوانند اجماع نظری در جامعه ایجاد کنند یا مسیر نظری جامعه را به سمت و سوی خاصی سوق دهند و با خلق اجماعی نظری در برونرفت جامعه از مشکلات و مسائلی که دارد، کمک کنند. درواقع جنبش دانشجویی از به وجود آوردن یک پارادایم و الگوی نظری واحد عاجز است.
به این ترتیب به نظر میرسد جنبش دانشجویی در ایران در استفاده از مکانیسمهای عقلانی و مصادیق فکری توفیق چندانی نداشته است. شما با این نظر موافقید؟
قبل از انقلاب حتی در میان دانشجویانی که از بدنه حاکمیت دفاع میکردند، دانشجویان از ایدئولوژی چپ چه در سطح چپ اقتصادی، چه چپ مارکسیستی یا جریانات متاثر از چپگرایی یا از نوعی موضعگیری ضد آمریکایی تأثیر میپذیرفتند. اما امروز بسیاری از این پارادایمها با معضلات جدی روبهرو و بسیاری از مفروضات این جهتگیریها در فضای فکری کنونی مورد تردید واقع شده است. چراکه شرایط کنونی ما با دهههای قبل از انقلاب بسیار متفاوت است. هم قدرت سیاسی و هم روشنفکران ما ازجمله دانشجویان برای مواجهه با شرایط اجتماعی دوران پسامدرن و مدرنیته متاخر متاسفانه آمادگی ندارند. درواقع کمتر در مورد مولفهها و شاخصههای این دوران میاندیشیم. به این ترتیب دیدگاه من این است که هم قدرت سیاسی ما، هم اپوزیسیون و هم دانشجویان ما از نوعی تأخر تاریخی در رنج هستند و به مقولاتی میاندیشند که با شرایط کنونی تاریخی سازگاری ندارد.
البته در این میان پرسش دیگری هم مطرح میشود؛ اینکه اساسا قلمرو یا حوزه ورود جنبش دانشجویی کجاست؟ آیا ورود این جریان به قلمرو قدرت را میتوان نوعی فروکاست این جنبش از جایگاه حقیقی آن قلمداد کرد. آیا این جنبش را میتوان محدود به خط قرمزها کرد یا صرفا یک شأن، رویکرد و جایگاه علمی برای آن تعریف کرد؟
زمانی که از جنبش دانشجویی صحبت میکنید، آشکار است که دانشجو خارج از جایگاه علمی دانشگاهی خود وارد عرصه عمومی میشود. اگر قرار بود دانشجو در همان حوزه صرف علمی علوم پزشکی، علوم پایه و ... خودش حرکت کند، جنبش دانشجویی معنی نداشت. جنبش دانشجویی بخشی از جریان روشنفکری است و این جریان با دو مقوله قدرت و ایدئولوژی سر و کار دارد. پرداختن دانشجویان به مباحث حوزه قدرت را نمیشود به معنای نوعی فروکاست تلقی کرد، اما دانشجو باید بتواند از رهگذر رشتهای که در آن تحصیل میکند مسائل اجتماعی را هم تبیین کند. مثلا اگر کسی تاریخ، فلسفه، جامعهشناسی یا... میخواند باید بتواند از طریق همین رشتهها راهی برای برونرفت از شرایط کنونی بهعنوان یک دستاورد پیدا کند. اما متاسفانه ما فاقد چنین دستاوردهایی هستیم که دانشجویان براساس دیدگاهی که از فرآیند علمآموزی خود اخذ میکنند، بتوانند به راههای برونرفت هم دست پیدا کنند. متاسفانه جنبش دانشجویی ما همچنان تحتتأثیر فضای احساساتی است. هر چند این شرایط را نمیتوان فقط به عملکرد جنبش دانشجویی محدود کرد بلکه سپهر عمومی جامعه است که از چنین وضع و شرایطی برخوردار است.