شماره ۴۶۰ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۷ دي
صفحه را ببند
توکه دستت به نوشتن آشناست
علی اکبرزاده روزنامه نگار

دستگاه ضبط خبرنگاری‌اش را بر می‌دارد و هر صبح به سراغ یک همایش، یک نشست و یک مسئول می‌رود. آن‌قدر می‌رود که اگر یک روز تعطیل را تا ظهر در خانه بماند، خیال می‌کند که انگار سال‌ها از دنیا عقب مانده و کلی حرف و سخن و خبر را از دست داده است. آن‌قدر غرق مصاحبه و مطلب و اخبار شده است که حواسش نیست برخی روزها مهم‌ترین معضلات جامعه بیخ گوش خودش اتفاق می‌افتد و او بی‌خبر است. او امروز دیگر مریض شده است و دغدغه تأمین مقرری تعیین شده از سوی مدیران رسانه‌اش مجبورش کرده تا کارمندوار به زندگی و رخدادهای پیرامون آن بپردازد. خواسته‌ها را برای محل کارش تأمین کند و زمانی که سقف روزانه‌اش پر شد مانند کارگر خط تولیدی، دستگاه را خاموش کند و به خانه برود. این اما فقط برای او صدق نمی‌کند، همه و همه قابلیت کارمند شدن را دارند و تنها ذره‌ای درگیری معیشت و غم نان کافیست تا روحیه کارمندی را در بند بند جان آدمی حاکم کند. برای هم صنفان ما اما کارمند شدن قدری دردناک‌تر است. شغلی که هر لحظه با اتفاق و خبری نو گره خورده است، زمانی که با روزمرگی مواجه می‌شود
 به ناچار چشمش را به روی بسیاری از دردهای جامعه می‌بندد. او اکنون خیابان‌ها را برای به دست آوردن خبری که در برگه ماموریت‌اش قید شده است زیر پا می‌گذارد. سختی زندگی آن قدر بر چشمانش فشار آورده که دیگر مجال نگاه به این سو و آن‌سو برایش نمی‌ماند. خبرنگاری که مامور است ناملایمات و تغییرات را به تصویر بکشد، امروز خود آن‌قدر غرق کاستی‌هاست که دیگر رمقی برای نفوذ به لایه‌های زیرین اخبار و تحلیل ریشه کجی‌ها ندارد. اما از آن جهت زیان‌آور‌تر است که با بسته شدن چشم و گوش هر رسانه، جماعتی کثیر از دانستن و درجریان بودن محروم خواهند شد. جماعتی که ابزار کارشان قلم و دفتر است، اگر برای رفع و رجوع موظفی‌شان کار کنند، هم خود و اجتماع کثیری را به جاده‌ای تاریک و بي‌سرانجام راهنمایی کرده‌اند. فرو رفتن در دنیای کارمندی آفتی است که این روزها زیاد به چشم می‌خورد. کافیست به کنار دستی‌تان، دوستتان و یا حتی خودتان نگاهی بيندازید؛ چقدر برای پاس کردن موظفی‌تان تلاش می‌کنید و چقدر برای خوب شدن حالتان کار می‌کنید؛ به‌راستی که این روزها چقدر حوصله‌مان برای شنیدن این حرف‌ها کم است.


تعداد بازدید :  76