طرح نو - فروغ فکری| اصطلاح مغفول مانده سیاستزدایی را دکتر یوسف اباذری بار دیگر بر زبانها انداخت. آن زمان که در نشستی در دانشگاه تهران برای بررسی علل و چرایی پدیدهشدن (مساله پاشایی) ترتیب داده شده بود، لب به انتقاد گشود و دلیل اصلی شکلگیری پدیده پاشایی را سیاستزدایی دانست. امری که نمود آن میدان دادن به افراد غیرسیاسی همچون ورزشکاران، بازیگران، خوانندگان و... در امور سیاسی است. او دولت و مردم را دچار ترسی متقابل از یکدیگر دانست و این امر را عامل حرکت مردم و دولت به سمت سیاستزدایی ذکر کرد و این فضا را فضایی دانست که شخصی چون پاشایی به یک اسطوره و نماد تمرکز بر امور غیرسیاسی بدل میشود.» محصول این امر در ابتدایی حالت خود اما همواره عدم توجه به لایههای عمیق و تغییر نگاه و سلیقه جامعه بوده است. چنانچه منوچهر آشتیانی نیز بر آن تأکید میکند و میگوید که در جامعه ما سیاستمداری به همراه جمهوریت به وجود نیامد و در حقیقت آنچه رخ داد آن چیزی نبود که باید باشد و به همین دلیل نیز پس از مدتی بیتفاوتی نسبت به امر سیاسی در جامعه شکل گرفت و این بیتفاوتی در کنار خواست بالادستی خود را بیش از پیش نشان داد و در حقیقت سیاستمداری به سیاستزدایی بدل شد و حرکت کلی سیاسی در ایران به سمت بیعملی تغییر یافت.» این هفته با منوچهر آشتیانی درخصوص تعریف سیاستزدایی و تأثیر ملت و حکومت بر آن به گفتوگو نشستیم.
خیلیها مفهوم سیاستزدایی که دکتر اباذری آن را دوباره مطرح کردند، نمیشناسند. در ابتدا چنانچه بخواهیم تعریفی از سیاستزدایی ارایه دهیم، چه تعریفی است؟
اصل خیلی معمول و شایع نزد جامعهشناسان این است که به همراه اجتماعی شدن، مردم یک جامعه طبعا و جبرا به سمت فرهنگپذیری حرکت کنند که از جمله شئونات این فرهنگپذیری، سیاسیشدن مناسبات اجتماعی است و از این طریق است که اخلاق، حقوق، فکر، فلسفه و ... که ذیل فرهنگ عمومی است، رشد مییابد و تغییر و تحول پیدا میکند. به این ترتیب در قدیمیترین شکل جامعه نیز این مسأله همواره موردنظر بوده است و سیاست و سیاستورزی به معنای درست آن مدنظر قرار داشته است. در پلیس آتن، پنج قرن پیش از میلاد میسح و یازده قرن پیش از اسلام، بر این امر تأکید شده است و سیاستمداری و سیاست مندی به وضوح دیده میشود که خلاصه آن را ارسطو در کتاب سیاست بیان کرده و در آن انسان را موجود جاندار، خردورز مدنیالطبع نامیده است. که این مدنیالطبعی که ارسطو به آن اشاره کرده است، دقیقا به معنای انسان اجتماعی و سیاسی است. به این تریتب در قدیمیترین فرم مناسبات اجتماعی با اجتماعی شدن، فرهنگپذیری و پس از آن سیاسیشدن جامعه روبهروییم.
تاریخچه این امر را در کجا میتوان جستوجو کرد و آیا میتوان آن را محصول زمانی خاص دانست؟
باید توجه داشته باشید که در ادوار گوناکون تاریخی، در مناطق گوناگون جهان و به دلایل گوناگون، این امر یکسان نیست، گاهی این سیاسی شدن عقب نشسته و گاهی اوج گرفته است و در بسیاری از مواقع نیز تحتتأثیر حکومتها قرار گرفته است. در کشور ما هم بر همین منوال بوده. چنانچه به تحلیل تاریخی وقایع بپردازیم، به وضوح میتوانیم شاهد چنین امری باشیم. چنانچه در دورههایی، آزادی عمل باعث حرکت تفکر جامعه به سمت حضور در سیاست کشور و توجه به امور اصیل و اساسی شده و در زمانهای دیگر که چنین فضایی برچیده شد این حالت نیز تغییر شکل داده و اصالت خود را از دست داده است. ما زمانی در ایران، فیلسوفی چون فارابی را داریم. کسی که در آثار مختلف خود از خروج انسان از مدینه جاهله و ورود او به مدینه فاضله، عاقله، عادله و سیاسی سخن به میان میآورد و این تصوری است که از مدینه آینده بشر در ذهن دارد که بعدها به دلایل گوناگون ازجمله سرکوب مغولان، ضعف دولتهای مرکزی و همچنین حضور خلفا، جامعه از این نگاه رفته رفته دورتر دورتر میشود و در حقیقت این نگاه فروکش میکند. البته ما در زمان صفویه هم با نظامی سیاسی روبهروییم. نظامی که بین عرفان و دیانت و فلسفه آشتی ایجاد میکند و جامعه فئودال ایران را به سمت جامعهای واحد حرکت میدهد که تا پیش از این به این شکل نبوده است. همانطور که جامعه به سمت این وحدت حرکت میکند، در فلسفه نیز میرفندرسکی و ملاصدرا تئوری وحدت را به وجود میآوردند. اما پس از این دوره است که این نگاه فروکش میکند و این فروکش و عدم حضور مردم در عرصه سیاست تا زمان قاجاریه ادامه دارد. در این زمان نیز باز مردم به سمت سیاست و حضور در اجتماع گام برمیدارند که این حرکت مقدمات جنبش مشروطه را ایجاد میکند. چنین پستی و بلندیهایی در تمامی کشورهای دنیا نیز وجود داشته و در تمامی کشورها این رفتن و برگشتنهای جامعه به سمت امر سیاسی وجود داشته و به تبع آن هم سیاستزدایی صورت پذیرفته که این سیاست زدایی نیز در زمانهای مختلف درجات مختلفی دارد.
جایگاه ملت در اینجا کجاست و آیا میتوان گفت ملت خود به پروژه سیاست زدایی کمک میکند؟
در جامعه ما سیاستمداری به همراه جمهوریت به وجود نیامد و در حقیقت آنچه رخ داد آن چیزی نبود که باید باشد. به این ترتیب سیاستمداری به وجود نیامد و پس از مدتی بیتفاوتی نسبت به امر سیاسی در جامعه شکل گرفت و این بیتفاوتی در کنار خواست بالادستی خود را بیش از پیش نشان داد و در حقیقت سیاستمداری به سیاستزدایی بدل شد و حرکت کلی سیاسی در ایران به سمت بیعملی تغییر یافت و این امر در دانشگاهها هم بهوجود آمد و به این ترتیب نمیتوان انتظار داشت جامعه بتواند به این سمت و سو حرکت کند. ما در تاکسی، اتوبوس و مترو ... وقتی با مردم صحبت میکنیم همه حرف سیاسی میزنند اما عامیانه است و تنها در حد گلهگذاری است. جامعه ایران پس از انقلاب دچار خودآگاهی شد اما این خودآگاهی کنترلشده و تعریفشده بود و در حقیقت به نحوی بود که در آن مردم از همهچیز مطلعند اما نه به شکل علمی و سیاسی بلکه به صورت شایعهوار، خام و سطحی. چرا که راههای سیاسیشدن جامعه بسته است.
اما نگاهی در این راستا وجود دارد و آن هم اتحاد ملت و دولت در شکلدهی به این مسأله است، که دکتر آباذری هم به همین مسأله اشاره کردهاند اما چه زمانی ملت و دولت در این راستا متحد میشوند و در حقیقت ملت به سیاستزدایی تن در میدهد؟
جامعه ایران به صورت خودآگاه و ناخودآگاه درگیر مواردی شده است که او را از لایههای عمیق و خواستهای جدی اجتماعی دور کرده و او را بدل به عنصری کرده است که به راحتی شکل میگیرد و به هر سمتی که میفرستندش، حرکت میکند. مردم درگیر مشکلات روزانهای شدهاند که این مشکلات گریبان آنان را گرفته است و عامل تغییر سلیقه آنها نیز شده است که البته بخش بزرگی از این تغییر سلیقه و توجه به امور گوناگون کاملا با برنامهریزی بوده است. این کمبود در گذشته نیز وجود داشته و در تمام سالیانسال گذشته نیز تا حدی وجود داشته است. از بالا هرگز نیامدهاند جامعه را به طرف فرهنگپذیری و سیاستورزی هدایت کنند. حتی کورش نیز در لوح خود میگوید که اهورامزدا از میان بسیار مرا انتخاب کرد و نمیگوید که مردم مرا برگزیدند.
خلق سیاست مردمی چه فاکتورهایی دارد و آیا اساسا خلق سیاست مردمی ممکن است؟
بله اما این امر نیازمند فاکتورهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی است. زمانی که تمامی این فاکتورها در کنار یکدیگر قرار میگیرند میتوان انتظار داشت سیاستی مردم خلق شود. سیاست مردمی زمانی شکل میگیرد که فرهنگ، اقتصاد و سایر ارکان در دسترس مردم باشد. ژان پل سارتر مقالهای نوشته بودند تحت این عنوان که ما چگونه خود را مردمی با فرهنگ بدانیم، زمانیکه تمامی آثار فاخر و قابل تامل تنها 10درصد بازدیدکننده دارد؟ یعنی این مورد مردمی نشده است که 90درصد مردم نسبت به آن واکنش ندارند این همان اتفاقی است که ما در کشور خودمان نیز شاهد آن هستیم. اما حقیقت همانگونه که عدهای بر آن تأکید کرده اند، این است که این کوتاهی توسط بالا صورت پذیرفته و این سیستم است که مردم را به این زندگی عادت داده است. در کشور ما فقر عمومی نیز در تمامی طول تاریخ مزید بر علت بوده است تا واپسزدگی و دلزدگی نسبت به امر سیاسی به وجود بیاید و در حقیقت اینجاست که باید گفت بله ملتها در کنار دولتها به امر سیاست زدایی کمک کردهاند.
گذشته تاریخی پرمشکل، فقر گسترده و از همه بدتر شکستهای سیاسی، عاملی شد که همه از سیاست دست بشویند و از سویی حکومتها نیز که خود خواستار این امر بودند، به شدت یافتنش کمک کردند. من خود شاهد اتفاقات سال 32 بودم. زمانیکه آن اتفاق برای دکتر مصدق افتاد و این شکست سیاسی عاملی شد تا مردم از صحنه کنار بکشند، بسیاری از فعالان و روشنفکران با مردم قهر کردند. من و بسیاری از دوستانم از ایران خارج شدیم چرا که تحمل آن وضع را نداشتیم و این موارد در کنار هم منجر به رخوت سیاسی شد. این رخوتها نیز درنهایت مردم را از اصل امر سیاسی دور کرد و خوراکی را به آنان داد که برایشان مناسب نبود.