گفتم بهتازگی خبرهای خشونت و تنبیه در مدرسهها بازتاب گستردهتری یافته است. از آزار جنسی چند کودک دبستانی به دست معاون، راهی شدن یک دانشآموز به بیمارستان با کتکهای مدیر و توهين... به چند کودک گرفته تا کشته شدن یک دبیر سر کلاس با چاقو. گفت تنبیه همیشه بوده، اما با گسترش رسانهها، بازتابش بیشتر شده است. گفتم خیلی خوب است، شاید زمان آن باشد تا هم به ریشههای آن در مدرسه و به دنبال آن، جامعه پرداخت و هم امید داشت تا مدیران و معاونان و معلمانی که این کارهای شرمآور را میکنند به خود بیایند و از آن دست بشویند. پس بهتر است ما هم به کار ارزشمند روزنامهها و خبرنگاران دراینباره کمک کنیم. گفت نه این کار را نکن! گفتم چرا؟ گفت آبروی معلمان میرود و بیش از این جایگاهمان در جامعه سقوط میکند. گفتم اول آنکه نمیشود واقعیت را پنهان کرد. دوم، اگر برخی از همکاران خطا میکنند به این معنی نیست که مدرسه، شکنجهگاه و همه معلمها شکنجهگرند. اینکه آمار قتل در کشور در سال نزدیک به ۲۰۰۰ تن است، به معنی این است که همه مردم ایران قاتلند!؟ و سوم، تا رشتههای عصبی، درد را به مغز نفرستند، به بیماری پی نبرده و در پی درمان نمیرویم. تنبیه کودکان و نوجوانان هم نشانی از بیماری فرهنگی است، که اتفاقا از خانواده آغاز و در مدرسه و جامعه ادامه مییابد. برای ریشهکنی یک بیماری فرهنگی، افزون بر کار فرهنگی، باید زمینههای بروز بیماری را هم از میان برد. گفت درست میگویی، اما چرا خبرهای از جانگذشتگی معلمان بازتاب چندانی نمییابد، اما تا دانشآموزی کشیدهای میخورد، عالم و آدم به معلم میتازند؟ گفتم از رسانه ملی که بگذریم، شاید این حس ما معلمان است! شاید آنقدر بیتوجهی دیدهایم که به رفتارهای جامعه حساسیت بیش از اندازه پیدا کردهایم. گفت شاید! اما تو خودت معلمی و میدانی که ۳۵ تا ۴۰ دانشآموز در یک کلاس یعنی چه، آن هم بچههای امروزی که دلنگرانیهایشان نه درس و مدرسه که موبایل و اینترنت و فیس بوک و وایبر و.... است! تنها نگهداشتن ۴۰ دانشآموز پرانرژی و بازیگوش و کمانگیزه در یک کلاسِ رنگ و رو رفته و چپاندن آنها در میز و نیمکتهای کوچک و... کاری است کارستان، تا چه رسد بخواهی درسی هم بدهی که به درد زندگی 200سال پیش هم نمیخورد! پدر و مادرها در تربیت یکی دو تا از این بچهها وا ماندهاند و نمیدانند چه کارشان کنند، وای به حال ما که باید ۳۰ - ۴۰ تایشان را یک ساعتونیم در این کلاسها بنشانیم، آزارشان دهیم و آزار ببینیم. گفتم پس هر چه چنین خبرهایی بازتاب بیشتری پیدا کنند شاید هم پایش بر مدرسه و معلم و استخدامش بیشتر شود و هم فضایی پدید آید که ما هم درد دل کنیم و وضع ناجور آموزش و پرورش و مدرسه و کلاس را به گوش جامعه برسانیم. چه بسا آنهایی که خودشان را به خواب زدهاند، بیدار شوند و ما و دانشآموزان را خلاص کنند. پرسیدم پیشنهاد تو چیست؟ گفت من که میخواهم هر چه زودتر بروم و این چند سال پایان عمرم را از مدرسه دور باشم و از دست این کلاسها و بچهها و مدیرها و وزیرها و برنامههای...شان خلاص شوم، درست شدنی نیست که! گفتم راهش فرار کردن نیست. باید بمانی و تغییر دهی. گفت بمان و تغییر بده! تو به خیر و من به سلامت. من هم بهزودی میروم و از دست اینها و مهمتر از همه، از دست تو و دیدگاههای اجق وجقات خلاص میشوم.