آقای ساداتیان! آيا به تعاملات اجتماعي ميتوان بهعنوان راهبردي براي رسيدن به مفاهمه جمعي و حل مسائل نگریست؟
در بدو امر بايد به معناي تعامل بهخصوص در بخش اجتماعي آن پرداخته شود.
بهتازگي كليپي درمورد بهشت و جهنم در شبكههاي اجتماعي دیدم که در آن بهوضوح تعاملات فردي و جمعي به صورت يك مثال زيبا طرح شده بود. دو اتاق با افرادي كه گرد يك ميز براي صرف غذا گردهم آمدهاند، اما افراد يك اتاق صورتهاي ضعيف و رنجوري داشتند و در اتاق ديگر افراد گرد ميز با شكلي متعادل و با روحيهاي مناسب دركنار هم قرار گرفته بودند. به هر دو گروه قاشقهايي بلند براي خوردن غذا داده شده بود. در اتاق اول بهدليل آن كه فرد تنها سعي ميكرد غذا را به هرشكلي كه شده بخورد، اين نتيجه مقرون به شكست شده بود و درنهايت نميتوانست غذایی بخورد. اما در اتاق ديگر هر فرد سعي ميكرد با قاشق خود به ديگري غذا بدهد و اين امر به غذاخوردن همگان منجر شده بود و همه در شرايط مناسب قرار گرفته بودند. اين يك مثال واضح از زندگي اجتماعي با تعاملات مناسب يا غلط است و به شكلي بهشت و جهنم را در شرايط فعلي ترسيم كرده بود. تعامل يعني خدمترساني فرد به ديگران و گرفتن خدمت از سايرين و اين در بعد گروهي و اجتماعات بزرگتر تا رسيدن به جوامع جهاني نيز تسري مييابد. در صورتي كه به ديگران كمك شود، مسلما ديگراني هم هستند تا به ياري همنوعان خود بشتابند و اين يعني داشتن روحيه تعاملي براي رسيدن به اهداف فردي و جمعي كه همگان به آن نياز دارند.
به قول سعدي: «تو نيكي ميكن و در دجله انداز/ كه ايزد در بيابانت دهد باز»
از گذشته تاكنون اين تفكر درميان ادبا و شاعران و تمامي صاحبان فكر و انديشه وجود داشته است كه دستگيري و ياريرساندن به ديگران تبعات مثبت زیادی براي فرد و ديگران دارد که بسيار بيشتر از نتایج خودمحوري است.
پرسشی که پیش میآید این است که تعاملاجتماعی بهعنوان یک ضرورت از چه طرقی باید نهادینه شود. مسئوليت گروهها و نهادهاي مردمي و مديران بر شكلگيري تعاملات اجتماعی چه میزان است؟
گروههاي اجتماعي ميتوانند با ايجاد زمينههاي گفتوگو، شرايط تعاملات ساير افراد را با يكديگر فراهم کنند. بخشي از اين تعاملات از طريق اعتقادات و باورها بهصورت ارزشها منتقل ميشود و بهنوعي رفتار و عملكرد افراد را شكل ميدهد. اما مسلما سياست در تعيين اين رفتارها بيتاثير نیست. مديران و سياستگذاران در حوزههاي مختلف بهخصوص در بخش كلان الگوهاي مهمي براي مردم هستند. «الناس علي دين ملوكهم» نشان میدهد مديران جامعه به طرق مختلف در ايجاد رفتارهاي جمعي و گروهي موثرند. مديرانارشد جامعه نقش بسزايي در سمتوسو دادن به رفتارهاي ارزشي و اجتماعي ايفا ميكنند. بنابراين هرگونه كجرويي و بدانديشي آنها بر انتخاب رفتار و عكسالعملهاي اجتماعي تاثير ميگذارد. حتي شكلگيري قوانين نيز از رفتارها و عملكردهاي اجتماعي نشأت ميگيرد.
فکر میکنید به حاشيه راندن تعاملات اجتماعي چه تبعاتي بر رفتار و طرز فكر جمعي داشته است؟
هرچقدر از اين تعاملات فاصله گرفته شود، آسيبهاي ناشي از آن بركل جامعه بيشتر خواهد شد. در گذشته مردم نسبت به اتفاقات پيرامون و حتي صدمات و مخاطراتي كه سايرين را تهديد ميكرد، حساستر و مسئولتر بودند و خود را در قبال ديگران متعهد ميدانستند. در اوايل دهه اول انقلاب با وجود جنگ، قريب به 90درصد مردم براي كمك و ياريرساندن به يكديگر پيشقدم ميشدند اما اكنون اين نسبت معكوس شده است و تقريبا افراد تمايلي به كمك به سايرين ندارند و ترجيح ميدهند تنها گليم خود را از آب بيرون بكشند. شايد علل اصلي آن پيچيدهتر شدن امور، افزايش گرفتاريها و عملكرد مديران و سياستگذاران جامعه باشد كه شعارهاي آنها تحقق نيافته و اعتماد عمومي از ميان رفته است. مردم ميدانند كه شرايط به وجود آمده ماحصل اشتباهات مديران در ادوار مختلف بوده، اما تبعات اين سوءمديريت را آنها بايد به دوش بكشند. در چنين شرايطي نقش سازمانهاي مردمنهاد ميتوانست پررنگتر از زمان حال باشد زيرا بسياري از معضلات و مشكلات اجتماعي با مشاركت و همافزايي آنها با مردم قابلحل بود. اما بهدليل سياسي و امنيتيشدن اين نوع فعاليتها تاكنون اين مهم بهطور زيربنايي محقق نشده است. تنها اين نوع فعاليتها در بخشهاي كوچك و محدود درحال انجام است كه تاثير بسزايي در رفع معضلات كلان جامعه نداشته است.
راهكار مقابله با اين نوع نگرش چيست؟
در گام نخست، اين تغييرات بنيادين بايد از بالا صورت گيرد تا جو بياعتمادي موجود كه بين عموم ريشه دوانده، تبديل به تفاهم ميان ملت و مسئولان شود. زماني كه اين امر به حقيقت پيوست، مسلما بسياري از رفتارهاي منفعلانه و بهدور از خرد جمعي كه شاهد آن هستيم، از ميان رفته و تبديل به تعاملات سازنده اجتماعي خواهد شد. در اين ميان مسئولان حوزههاي تصميمگيري بايد با تغيير روش، شرايط را براي فعاليت صادقانه و بهدور از نگاههاي سياسي سازمانهاي مردمنهاد و گروههاي داوطلب اجتماعي فراهم سازند. زيرا تنها با بالابردن حس مشاركتعمومي و افزايش حضور خود مردم ميتوان بسياري از معضلاتاجتماعي را بهطور ريشهاي حل كرد. در غير اين صورت دور تسلسل ناكارآمدي مديران و عدممشاركت مردم در حوزههاي مختلف جامعه همچنان ادامه
خواهد يافت.