محمدعلی اینالو فعال محیطزیست
انسانها بهطور عمومی، تجربهگرا هستند به این معنا که تا موضوعی را خودشان تجربه نکنند، نمیتوانند به آن اعتقاد پیدا کنند. در میان این تجربیات گاهی خطا و اشتباه هم صورت میگیرد که هر چند ممکن است اهمیت داشته باشد اما مهمتر از آن، این است که بتوانیم با روندی انتقادی نسبت به خودمان، تجربههای خطا و اشتباهات رفتاریمان را، اصلاح کنیم. این شیوه به خودانتقادی معروف است. از این منظر، خودانتقادی باید اولویت هر انسان حتی دیگر موجودات زنده در زندگی باشد! خود انتقادی باید مانند یک زنجیر به موجودات زنده وصل باشد. من بهطور عام نمیدانم که حیوانات از خودشان انتقاد میکنند یا نه! اما یقین دارم که یک گله گرگ، خود انتقادی میکنند. به این مسأله اطمینان کامل دارم زیرا شاهد بودم وقتی آنها در حملهای ناکام بودند، لحظاتی بعد از حمله نافرجام نخست، دور یکدیگر جمع شدند و زمانی را به رفتارهایی گذراندند که تصور این بود بهگونهای با هم مشورت میکنند. اما نکته جالب این مسأله بود که در حمله بعدی شیوه خودشان را تغییر دادند و موفق شدند با این تغییر شیوه، شکار را صید کنند. باتوجهبه تجربیاتم از حیاتوحش، در جمع حیواناتی که بهصورت دستهجمعی زندگی میکنند خودانتقادی یا مشورت به خوبی دیده میشود. اما نمیتوان با صراحت کامل اعلام کرد که حیوانات از خودشان انتقاد میکنند. زیرا به این گونه رفتارها میتوان اعمال غریزی نام نهاد. اگر دنبال مترادف برای خودانتقادی باشیم، از نظر من بهترین مثال برای این اقدام میتواند تراشی باشد که به الماس خام میدهند. انسان از بدو تولد شبیه یک الماس خام است. شبیه به الماسی که در دل یک کوه قرار دارد. طبیعی است این الماس در دل کوه زیبایی خود را نشان نمیدهد. اما انسان هرچه که پا به سن میگذارد، از سعی و خطا تجربه میآموزد. به خود نقد و خطاهایش را بر طرف میکند. شعور و ذهنش را با تجربه میآمیزد و کمکم به درجات والای عقلانیت میرسد. اما موجودات همواره به راهنما احتیاج دارند. این راهنماها میتوانند انسان را در طول مسیر زندگانی کمک کنند.
من هم از چرخه دور نبودم و از افرادی در طول مسیر زندگیم کمک و راهنمایی خواستهام. یکی از آنها «قربانعلی» بوده دیگری «افراسیاب» و «علی میامی»؛ کسانیکه از آنها بهرههای زیادی بردهام. این افراد کسانی بودند که در طول زندگیام و سنین مختلف، باعث شدند که تغییرات اساسی و محسوس در شیوههای عملی و رفتارهایم بدهم و اصلاحاتی را در مقاطع مختلف زندگیم انجام دهم. زمانیکه این کار را صورت میدادم، نمیدانستم که این امر نوعی خودانتقادی قلمداد میشود اما بعد فهمیدم که اصلاح روشها و ترککردن کارهایی که اشتباه بوده، بخشی از همین رفتار یا خود انتقادی محسوب میشود. اما زمانی که انسان به دهههای چهارم و پنجم زندگی میرسد، خودانتقادی نقش مهم و موثری را در زندگیاش ایفا میکند. انسان زمانی که به مرز 30 تا 40 سالگی میرسد، بخش عظیمی از عمرش را سپری کرده و میتواند برگردد و به گذشته نگاهی بیندازد و ببیند مسیرهایی که تا این مقطع پشتسر گذارده، از چه گذرگاههایی عبور کرده و با چه موضوعاتی مواجه بوده است.
الماسی که در اختیار داریم، بعد از زمانی کدر میشود و به اصطلاح خاک روی آن میگیرد. این دلیل نیز پافشاری بر رفتارهای غلطی است که ما موجودات بر حسب عادت، بر آن پافشاری داشتهایم و آن را اصلاح نکردهایم. من اکنون در 66 سالگی قرار دارم و تمام راههایی را که برای شما مثال زدم، طی کرده و به اینجا رسیدهام. در این سالها انتقادی که به خودم دارم و بیش از حد از آن ناراحتم، یادگیری زبان بوده است. من باید اهمیت فراوانی به یادگیری زبانهای خارجی میدادم و اگر اینطور بود، تاکنون حداقل 3 زبان خارجی (زبانهای اسپانیایی، فرانسوی و انگلیسی) را همزمان یاد میگرفتم. زمانی که شما زبان جدیدی را یاد میگیرید ناخودآگاه دریچهای به روی شما باز میشود که تصور آن قبل از یادگیری ممکن نیست. به همان میزان وقتی که 3 زبان را یاد بگیرید، 3 دنیای متفاوت برای شما باز خواهد شد. اما متاسفانه من نتوانستم این کار را به سرانجام برسانم و تکمیلش کنم. اکنون هم متاسفانه من با این گذشته کاری و کارنامهای که در اختیار دارم، نمیتوانم بهخوبی 2 ساعت به زبان انگلیسی در یک کنفرانس صحبت کنم. اگر در قدیم میتوانستم زبان را به خوبی یاد بگیرم و تکمیل کنم، دیگر در 66 سالگی به این فکر نمیافتادم تا زبان یاد بگیرم.