حمید نورشمسی| بیش از پنجاه نفر از نویسندگان کشور در اردویی سه روزه در منطقه پلور مازندران و به دعوت معاونت فرهنگی نمایندگی ولیفقیه در جمعیت هلالاحمر و به منظور آشنایی با فعالیتهای این نهاد شرکت کردند. به دعوت معاونت فرهنگی نهاد نمایندگی ولیفقیه در جمعیت هلالاحمر بیش از پنجاه نفر از نویسندگان کشور در اردویی سه روزه در منطقه پلور مازندران در پایان هفته گذشته شرکت کردند، تا ضمن آشنایی با فعالیتهای امدادگران و جمعیت هلالاحمر راهی برای همکاری و همیاری با این نهاد را پیشنهاد کنند. آنچه در ادامه میخوانید گزارشی کوتاه از این اردوی امدادی است.
روز اول: بسیار سفر باید
قصه هر سفری باید از جایی یا از اتفاقی شروع شود، خبری برسد یا حتی چیزی به ذهن تداعی شود. قصه سفر سه روزه با نویسندگان به پایگاه امدادی هلالاحمر مازندران نیز برای راقم این سطور با یک تلفن شروع شد. تماسی از سوی یک دوست نویسنده عزیز که از قضا مدتها بود از او خبری نداشتم. بعد از سلام و احوالپرسی گفت که فلانی تو دوگانهسوزی؛ هم در رسانه مینویسی، هم در دنیای ادبیات. سفری در پیش داریم برای آشناکردن جمعی از نویسندگان با فعالیتهای سازمان هلالاحمر و اگر میسر شود پیوندزدن توان آنها و قلمشان با آن. قرار را گذاشتیم. به نظر میرسید اتفاقات جالب و تجربه نکردهای در پیشرو خواهد بود. قرار ما برای حرکت ساعت هفت صبح از جلوی سازمان بود. هفت صبح ساعتی نبود که اهل قلم و ادبیات با آن مانوس باشند. برخی در شبکه مجازی که برای سفر و پیش از آن شکل گرفته بود، غُر میزدند که این چه وقت حرکت است و پاسخ این بود که برنامهریزی با امدادگران است.
ساعت هفت رسیدم به جایی که آدرس داده بود. جز خودم و دوست دیگری، کسی نبود. به سرمان زد که رفقا کار خودشان را کردهاند که خودجوش با نیامدن نشان دادهاند مرغشان یک پا دارد، اما چند دقیقهای که گذشت و ساعت به حدود هفتونیم صبح که رسید، متوجه شدیم دو نفر جزو جا ماندگانیم و همه از قضا بهموقع و بسا زودتر از هفت صبح رسیدهاند محل موعود.
سفر شروع شد. مقصد را جایی 10 کیلومتر پس از امامزاده هاشم در جاده هراز اعلام کردند. در این فکر بودم که قرار است کجا بمانیم و چه چیزی در انتظار ما است که دوست شاعر و نویسندهای که مدتها از او خبر نداشتم، با من همکلام شد و ساعتی درباره کتاب و ادبیات و خیلی از اهالی و مدیران چسبیده و نچسبیده به آن گپ زدیم. چشمهایم گرم شده بود از آن همه صحبت، اما میدانستم این خلوت احتمالا بهزودی دستگیرم نخواهد شد. چشم انداختم به متنی که برای خواندن در اوقات فراغت با خودم همراه کرده بودم. صبحانه را جایی میان راه خوردیم. پنیر محلی شمال و گردو. نان هم به ابتکار میزبان در محل پخت شده بود. دقایقی بعد از حرکت از رستوران بود که اتوبوس در میانه جاده ایستاد و دستور پیادهشدن صادر شد. روبهرویمان ساختمانی نسبتا نو در حاشیه جاده نمایان شد و قرمز و سفیدپوشان هلالاحمر که برای خیر مقدمگویی دعوتمان میکردند به داخل.
در همان ابتدای ورود از همه خواسته شد کفشها را بکنند و با پای پیاده قدم به داخل ساختمان بگذارند. ساختمان الحق و الانصاف تمیز بود. از همان ابتدا نظم و سازماندهی امدادگران را میشد حس کرد. همه چیز محاسبه شده بود. تکتک حاضران پذیرش شدند و اطلاعاتی از آنها گرفته شد و در ادامه پکیج برنامه سه روزه پیشروی آنها به همراه یک کیسهخواب به همه اهدا شد.
جاگیر شدیم. در اتاقهای بزرگی که باید هر کسی گوشهای از آن برای خود مهیا میکرد تا بنشیند و برنامه پیشرویش را مرور کند. جدول شلوغی برای سه روز نویسندگان تدارک دیده شده بود و همین داشت کمکم در میان آنها اعتراضاتی درست میکرد. انتظار نداشتند که این برنامه اینطور حسابشده تدارک دیده شده باشد. شاید انتظارها بیشتر یک سفر تفریحی بود تا آموزشی، اما نظم امدادگران با چاشنی ادبی که خجالت به روی مخاطبش میآورد، با کسی شوخی نداشت.
چند دقیقهای از جاگیرشدن گذشت که همه را برای شروع دوره به اتاق دیگری در پایگاه دعوت کردند. گفته شد که پایگاه امدادی در منطقه پلور ساخته شده برای اسکان مسافران و افرادی که در سوانح و حوادث در جاده گرفتار میشوند. پایگاه رئیس دارد و امدادگرانی که همه به صورت داوطلبانه و تنها با دریافت مبلغ بسیار ناچیزی که شاید هزینه رفتوآمدشان از آمل به پلور بشود، در اینجا مشغول هستند. گفته شد که دوره سه روزه تلاشی است برای آموزش برخی نکات امدادی به حاضران و آشنا کردنشان با آنچه هلالاحمر به دنبال احقاق آن شکل گرفته است. از تعارفهای ابتدایی و افتتاحیه که عبور کردیم، نوبت به کلاسها رسید. آشنایی با نهضت جهانی صلیبسرخ و مفاهیم مدیریت بحران. این دو چیزی نبود که حاضران انتظارش را داشته باشند. خستگی راه و شکل نامرغوب ارایه مطلب همان ساعت اول برخی از نویسندگان را دلزده کرده بود. کمکم صدای غزغر زدنها بلند شد و اعتراض به بیتناسبی توانایی حاضران و آنچه درحال ارایه است. اما نوبت سوم کلاسهای روز اول چرت همه را پاره کرد. کلاسی که در آن امدادگر جوانی آموزشهای ابتدایی کمکهای اولیه را به حاضران تدریس میکرد. دیگر میشد چشمهای بازشده از تعجب و هیجان را در میان جمع نویسنده دید و اشتیاقشان به آنچه به آنها عرضه میشد. دکتر جوان که نشان ایثار هلالاحمر را داشت، با شوخیها و کنایههای نویسندگان جوان کنار میآمد و چند باری هم تاکید داشت که تا به حال نشده در یک جمع پنجاه شصت نفره آموزش بدهد و خودش هم از این کار هیجانزده است و البته درنهایت هم حرفهگریاش بر هیجان غلبه میکند.
دمدمههای غروب روز اول برنامه منظم تیم اجرایی خبر از حرکت به سمت روستاهای اطراف لاریجان و آبگرم معدنی آن را میداد. چهار مینیبوس در آفتاب کمرمق عصر البرز به دل جادههای خاکی باریک پلور و رینه میزنند. دماوند زیبا نزدیک از هر وقت دیگری در کنار جاده خودنمایی میکند. دوست داری ساعتها بایستی و نگاهش کنی و غرق شوی در شکوهش.
بعد از خستگی در کردن روز اول سفر در آبگرم منطقه پلور به پیشنهاد یکی از رفقای نویسنده راهی مسجد روستا میشویم. مسجد کوچکی به نام حاجی محمد. مسجد خلوت است، اما بسیار منظم و شلوغ. آذینهای عزای محرم بر در و دیوار خودنمایی میکند و اتاق کوچکی در انتهای مسجد که با زیبایی آذینکاری شده و منقش به نام نامی ابوالفضل(ع) است. در میانه مسجد اما مزاری خودنمایی میکند، خودمان را میرسانیم به آن. رویش نوشته شده که پیرمرد خوابیده در مزار بیش از بیستسال بانی مسجد بود و زمینش را به نیت پسر شهیدش در جبهه خرید و مسجد را ساخت و در این سالها به یاد عزیزش آن را بانیگری کرد. حالا وقتی دوباره به در و دیوار مسجد نگاه میکنی، میشود فهمید که چرا خودش و گلدسته سادهاش و صدای اذانش چنین دلچسب هر شب دل دامنه البرز را نوازش میدهد و هر مسافری را به خود میخواند.
بحثهای اتوبوسی جذابترین بخش روز اول سفر بود. بحثهایی جدی درباره ادبیات، جوایز ادبی، نویسندگان و کتاب. هفده هجده نویسنده یک ساعتی که مینیبوس با زحمت دل دامنههای البرز را میکند به بالا و پایین، دارند از دنیای کاری خود باهیجان و علاقه وافر حرف میزنند. از جوایزی که به تعبیرشان با بیعدالتی و نافهمی از ادبیات شکل گرفته میشود. از کتابهایی که حقشان بود تکریم شوند و نشدند و آدمهایی که نام ادبیات و به کام خود دست در کار جایزه دارند. آنقدر بحثها جدی است که مشخص نمیشود کی به پایگاه بازمیگردیم. بخشی از افراد دور هم مینشینند به گپ و گعده شبانه برای آشنایی با هم و برخی هم خود را رها میکنند در خنکای شب جاده در ایوان پایگاه امداد. من هم سرم را فرو میکنم در متنهای خواندنی باقیمانده از صبح. شب به آستانه خود میرسد که دیگر همه جمع شدهاند. معلوم است که رمقی نمانده. نوبت تمرین خوابیدن در شرایط دشوار است. اصلاحی که مدیر پایگاه صبح نویدش را داده بود و البته تنها منظورش خوابیدن در کیسه خواب است. خستگی اما مجالی برای فکر کردن به آن نمیدهد.
روز دوم: تا دوستی گُل دهد میان ما
ساعت هفت صبح بیدارباش است. امدادگران با کسی شوخی ندارند. هرچقدر هم غر بزنی باید بیدار شوی و خودت را به برنامه برسانی. نیم ساعت برای صبحانه و یک ربع برای آمادهشدن به منظور حضور در کلاسها.
بخش دوم کلاس آموزش کمکهای اولیه با استقبال همراه شده است و بیشتر نویسندگان در آن حاضرند. هر چند جمعی دوست دارند بنشینند گوشهای به گپوگفت با دوستان. بعد از استراحتی کوتاه نوبت به روایت از خاطرات میرسد. امدادگران خاطرات تلخ و شیرینی از سالها حضور خود در ماموریتها دارند.
یکی از ماجرای مرگ هجده نفر در سقوط اتوبوس به دره هراز میگوید و دیگری از یک سال افسردگی ناشی از مرگ جوانی در آغوشش در یک حادثه و دیگری از نجات یک غریق در دریا و زندهشدن او ساعتی پس از نجاتش از آب و اینکه همان دیشب که گروه در جدال با خواب در شرایط سخت بودهاند هم امدادگران از نیمه شب تا دمدمههای صبح مشغول امدادرسانی به آسیبدیدگان در تصادفی در جاده بودهاند. نوبت میرسد به روحانی حاضر در جمع، مدیر نهاد نمایندگی ولی فقیه در لرستان، دربارهاش شنیده بودم که اهل ورزش است و امدادگر حرفهای اما وقتی دهان باز کرد و از خاطراتش در امدادرسانی به لرستانیها در سیل سال جاری گفت، تازه فهمیدیم که باید فارغ از لباسش به او نگاه کنیم. در این میان نوبت به خاطرهگویی اهل قلم نیز رسید؛ یکی از بخشی از تکنگاریاش از سفر یک هفتهای به خوزستان سیلزده در نوروز گفت که حاصلش کتاب شده است و دیگری از امداد فرهنگی به زلزلهزدگان کرمانشاه. چشم که بلند کردیم، دو ساعتی بود که بیخود از خود گوش سپرده بودیم به خاطراتی که برخیشان مایه یک داستان بلند میشد؛ اما جان کلام همهشان تعریف انسانیت است، معنای از خودگذشتگی برای امداد به آنهایی که شاید هیچگاه دیگر نبینیشان.
اجرای عملیات راپل هم از بخشهای جذاب این روز است؛ عملیاتی که به گفته فرمانده پایگاه برای نجات مصدومان از درون درهها و به صورت معلق میان زمین و آسمان انجام میشود.عصر روز دوم را امدادگران پایگاه برای کوهنوردی اختصاص داده بودند. پیشقراول آنها یکی از کوهنوردان زبده و جوان مازندران بود؛ امدادگری که بیش از یکصد صعود به قله دماوند در سال را برای نجات کوهنوردان در کارنامهاش داشت و او شب قبلش برای پایینآوردن بدن یخزده کوهنوردی در یخچالهای دماوند گذرانده بود. برایمان از اصول کوهپیمایی گروهی گفت و حضور در دماوند و بعد از آن راهی منطقهای شدیم برای رسیدن به غاری با اسم گلزرد. از بحثهای ادبی مینیبوسی میانه راه که باز هم بازارش داغ بود که بگذریم، پای کوه همه را به ستون یک کردند و حرکت دادند به ایستگاه اول برای آموزش شیوه به پا کردن چادر امداد و اطفای حریق. پس از آن کوهپیمایی به سمت ایستگاه دوم و پای دامنه کوه و پس از آن صعودی از دامنه سنگلاخ کوه و بالا میرویم به سمت غار. دهانه غار چیزی نبود که انتظارش را داشته باشیم؛ بسیار باریک بود و باید برای ورود به غار روی خاک دقایقی سینهخیز عبور میکردی. از خیر تجربهاش گذشتم اما بسیاری از همسفران رفتند و از دنیای درون آن شگفتزده بازگشتند. در این میان برخی هم ترجیح دادند به صعود ادامه دهند و به دل کوه بزنند. دوست نویسندهای در کنارم آرام میگفت بالاخره یک روز از دماوند بالا میروم، نگاهش کردم برق اطمینان توی چشمهایش موج میزد؛ خندید و زد به دل کوه. دقیقهای نگذشته بود که محو شد و خودش را بالای خطالرأس رساند.
روز سوم : با من صنما دل یکدله کن
بیدارباش هفت صبح انجام شد. دیگر کسی غر نمیزند. هر کسی کار خودش را میکند. میدانند که برنامهریزی امدادگران بدون تغییر است و ردخور ندارد. صبحانه روز دوم را در فضای باز میخوریم. سرمای صبح جمعه هزار عجیب دلچسب است. میهمان روز دوممان نماینده ولی فقیه در هلال احمر و معاون فرهنگی او است. حجتالاسلاموالمسلمین معزی پیرمردی بود که صبح جمعه ما را ساخت. پانزده سال حضورش در انگلستان و اتریش به نمایندگی از رهبر معظم انقلاب از او مرد پختهای ساخته بود که حرف و تجربههای زیادی برای گفتن دارد. خودش میگفت روزی که به ایران بازگشته به رهبر معظم انقلاب عنوان کرده که بهعنوان سرباز گوش به فرمان و آماده هر کاری به دستور ایشان است؛ اما انتظارش را هم نداشته که راهی هلال احمر شود. میگفت که شناختی از آن نداشته اما پس از کوتاهمدتی حضور بسیار دلبستهاش شده. از جانفشانی همکارانش در امدادها گفت و اینکه امدادگران به معنی واقعی کلمه از خود و زندگی خود برای آرامش مردم گذشتهاند.با سخنرانی او دوره عملا تمام است و حسن ختامش را پیادهروی در دشت لار قرار میدهند. باز هم مینیبوسها و باز هم فراز و فرود در دامنه البرز و بحثهای ادبی مینیبوسی. وقتی به دل شدت میزنیم برای رسیدن به محل اسکان برایمان میگویند که ماهیگیری در رودخانه و چیدن گونهای دشت ممنوع است و جریمه سنگینی در انتظار خاطیان است. خنکای صبح از سوی کوه دماوند و صدای ناب رودخانه همسفر راه است تا برسیم به چادرها. بچههای هلال برای ساعتهای حضور در آنجا هم برنامه دارند؛ مثل همه بخشهای دیگر اردو از خوردن ماهی تا مسابقه طنابکشی و بازدید از دریاچه سد لار. ساعت به حوالی عصر رسیده که باید عزم خانه کنیم. برخی با ماشین شخصی آمدهاند و راهی سرزمین خود هستند و برخی دیگر با اتوبوس راهی میشوند. نویسندگان قبل از پایان اردو جمعی دوستانه برگزار میکنند و پیشنهادهایی برای استفاده از توانشان برای هلال احمریها دارند؛ از تشکیل کانونی برای اهل قلم تا برگزاری یک جایزه ادبی، از حضور در مناطق حادثهدیده برای روایتنویسی تا خلق داستان و هلال احمریها با روی باز میپذیرند. از معاون فرهنگی نهاد نمایندگی تا شخص نماینده ولی فقیه در هلال احمر همه میگویند ما آماده کاریم این گوی و این میدان و شما.
کوتاه در مورد یک اردو
• در این دوره و با برنامهریزی انجامشده تلاش خواهد شد تا با ایجاد فضایی امدادی و آموزشی زمینه آشنایی بیش از پیش نویسندگان به عنوان اقشار مهم و حرکتساز جامعه با اهداف و اصول این نهاد و نحوه امدادرسانی به آسیبدیدگان از حوادث فراهم شود.
• شرکتکنندگان اردوی آموزشی-امدادی ویژه نویسندگان با حضور کارشناسان ستادی، استانی و شهرستانی هلال احمر استان مازندران در نخستین روز این دوره ضمن آشنایی با نهضت صلیب سرخ و هلال احمر، مباحث امدادی، مدیریت بحران و کمکهای اولیه را فرا گرفتند.
• شرکتکنندگان در کارگاه آموزشی با تاریخچه تشکیل نهضت بینالمللی صلیب سرخ و هلال احمر و فعالیتهای اجرایی و چگونگی به رسمیتشناختن جمعیت آشنا شدند.
• آشنایی با مفاهیم اصلی مدیریت بحران و مخاطرات از دیگر درسآموختههای این دوره است.
• دوره آموزشی-امدادی ویژه نویسندگان به آموزش اصول کمکهای اولیه اختصاص داشت که شرکتکنندگان با اصول اساسی مفاهیم امدادی و نحوه برخورد با مصدوم و احیای قلبی ریوی CPR آشنا شدند.
• در این کارگاه اصول کنترل خونریزی، شکستگیها، آتلبندی، پانسمان و همچنین مواجهه با مسمومیتهای ناشی از عوامل مختلف ازجمله مارگزیدگی تشریح شد.