«این، کار من است»، کتابی است نوشته لینزی آداریو، عکاس آمریکایی که چندی پیش به فارسی ترجمه شده؛ کتابی جذاب و درخشان که خواندنش مایه حسرت هر خبرنگاری میتواند باشد. لینزی آداریو، عکاس خودآموخته که از هیچ شروع کرد و حالا تبدیل به عکاس جنگی معروفی شده، با مجلات معتبری مانند تایم همکاری میکند، با عکسهایش از جنگ افغانستان، عراق، تحولات لیبی و... اسم درکرده و حالا بیشتر درباره زنان و مسائلشان عکاسی میکند. تجربهها و شرایطی که لینزی در آنها عکاسی کرده، فوقالعاده است؛ شاید از نظر بعضی «فوقالعاده»، کلمهای باشد شگفتآور برای موقعیتهای جذاب، خوب و شرایطی که قرار است به آدم خوش بگذرد؛ اما آنها که خبرنگارند و خبرنگاری، عشقشان است تا شغلشان و به قول سیروس علینژاد، روزنامهنگار قدیمی مجذوب آنند نه مرعوبش، شرایط فوقالعاده، شرایطی سخت است؛ شرایط جنگی است، موقع بحران است، وقتی است که قرار است خبرنگار بعد از سیل و زلزلههای مهیب، قبل از آنکه حتی مسئولان از راه برسند، برسد بالای سر مردهها و سعی کند از ضجههای بازماندگان و اندوهی که از خرابهها بیرون میزند، غمش نگیرد. برای همین هم است که وقتی خبرنگاری کتاب لینزی آداریو را میخواند، با کلمه کلمهاش آنقدر به وجد میآید و آنقدر دلش میخواهد جای او باشد که با کمی چاشنی حسادت، امکان ندارد با خودش نگوید: «کاش من جای او بودم.»
| خبرنگاری جنگ برای آنها که خبرنگاری را به معنای واقعی خبرنگاری میشناسند و نه به تعریف تنبلگونه آنکه پشت میزهای قهوهای و سیاه و در رفتوآمد به خانه و روزنامه با ماشینهای طرح ترافیکدار میگذرد، معنای واقعی خبرنگاری است. شاید این امیدواری بیهودهای باشد اگر بگوییم: «کاش دیگر هیچ جنگی نباشد تا خبرنگاری جنگ هم از بین برود.» تا انسان و جهانی وجود دارد، جنگ هم وجود خواهد داشت، این حکمی دور از واقعیت نیست و بنابراین خبرنگاری جنگ، یکی از جذابترین رشتههای خبرنگاری است که با وجود خطراتش و با وجود خبرنگاران کشتهشدهای که هرسال به فهرست قربانیان جنگی اضافه میکند، باید آرزوی کسانی باشد که از نشستن پشت میزها و تبدیلشدن به دستگاه ضبطکردن حرفهای مسئولان در نشستهای خبری خسته شدهاند؛ نمونهاش کاوه گلستان، که حالا مانند او بودن، حسرت دل خیلی از عکاسانی است که یا زمینه مثل او بودن را نداشتند یا تلاششان را کردند و «کاوه»شدن سخت بود.
همهاش اما اینها نیست؛ لینزی آداریو یکی از صدها عکاس یا خبرنگاری است که نامش بر سر زبانها افتاده، یکی از صدها خبرنگار زنی که موقع رفتن به ماموریت، موقع قراردادبستن و موقع حمایتشدن بدون آنکه جنسیتش مهم باشد، به دل خطر میروند و البته تا جایی که شده، حمایت میشوند. اگر برای من مانند لینزیبودن، یک دغدغه است و انگیزهای است برای تلاش، مانند خبرنگاران خارجیبودن برای ما، برای همه ما خبرنگاران داخل ایران یک حسرت همیشگی است؛ برای ما که 12، 10سال، 20سال کار کردیم و نصفش را هم بیمه نگرفتیم، برای ما که نوشتن و به دستآوردن اخبار دست اول از منابع دست اول گاه به تمامشدن کارمان و گذراندن روزها جایی غیر از خانههایمان رسید، برای ما که حمایت کردیم و حمایت نشدیم و برای ما که حالا با رقیبهای قَدَر مجازی با چنگ و دندان تلاش میکنیم مردم را به خودمان نگه داریم و حتی از تهمتهای بعضیها که ما را نه روزنامهنگار، بلکه «روزمالهنگار» نهادهای دولتی میدانند، دلآزرده نشویم؛ چه سخت است اما، چه سخت.