یکی میگوید اینترنت یکساله رایگان میدهیم و دیگری وعده تسهیل پرداخت وام بانکی میدهد. هفته ازدواج است و هر کس میخواهد مشوقی برای ازدواج جوانها ارایه کند تا بچهها بروند خانه بخت و زیر یک سقف زندگی سالمی را آغاز کنند. اما به نظر میرسد همین وعدهها نشان میدهد که مشکل بزرگ کجاست و چرا نمیشود به معضل بالا رفتن سن ازدواج و مجرد ماندن میلیونها دختر و پسر ایرانی سامان داد. البته که مسئولان وقتی از وام ازدواج و وام مسکن و دیگر مزایایی از این دست میگویند، میخواهند بخشی از دغدغه جوانان را حل کنند، اما مسأله این است که نمیتوانند مانع اصلی را از سر راه بردارند.
در فارسی مَثَلی هست که میگوید سُرنا را از سر گشادش نزنید. تعبیر حکیمانهای است؛ سرنا سر باریکی دارد که برای به صدا درآوردنش باید در این سر دمید. فوت کردن و فشار آوردن از سوی سر گشاد سرنا نه فقط باعث تولید نوایی نمیشود که زحمت نوازنده را نیز بیشتر میکند. حالا حکایت عزیزانی است که فکر میکنند با دادن کمی پول و وام و وعده میتوانند زمینه آغاز زندگی را برای بخش بزرگی از جامعه فراهم کنند. این کارها اما نهتنها به شکلگیری یک زندگی باثبات و عادی کمک زیادی نمیکند که از همان اول ازدواج جوانی را که کار و حقوق مناسبی ندارد زیر دین و تعهدی میبرد که باید سالها تاوانش را داد.
در روزهای اخیر، در فضای مجازی با سوالاتی مواجه بودیم از قبیل اینکه «فکر میکنید دولت باید چقدر بر وام ازدواج بیفزاید؟» یا «فکر میکنید پنجاهمیلیون پول نقد در ابتدای ازدواج مشوق مناسبی است تا شما را برای ازدواج ترغیب کند؟» و البته در همین فضا بخشی از جریانهای رسانهای هم مشغول گرفتن ماهیهای خود بودند و با حمله به دولت و بالا بردن مطالبات عمومی، اینگونه جلوه میدادند که مشکل امروز پایینبودن میزان وام و کمکها به زوجهای جوان است. اما پاسخها به همان سوالهای فانتزی گویای بخش مهمی از واقعیت بود. تقریبا همه در پاسخ به سوالات متفقالقول بودند که دادن وام و حتی کمکهای نقدی مشکل بزرگی را حل نمیکند. یکی نوشته بود حتی پانصدمیلیون هم بدهند برای ما زندگی نمیشود و نمیشود به آن دل خوش کرد. شاید بدبینانه به نظر برسد؛ بالاخره با داشتن پانصدمیلیون هم میتوان خانه در تهران اجاره کرد و هم وسایلی فراهم کرد و حتی خودرویی هم خرید. اما حرف منتقدان این است که همه اینها را هم داشته باشید، اگرچه حداقلها را دارید، اما با کدام درآمد باید زندگی کنید.
اینها در شرایطی کمک میکند که زن و مرد کار ثابت و مطمئنی داشته باشند و بتوانند چرخ زندگی را بچرخانند و امروز را به فردا برسانند. تازه این برای مایحتاج اولیه زندگی است. نمیخواهیم از شرایط سلامت و رفاه و آسایش روانی حرف بزنیم که ملزومات دیگری میخواهد. نمیخواهیم از آلودگی هوا و آب و اقلیم حرف بزنیم. از آموزش و آینده کودکان و امکانات رشد و پیشرفتشان هم نمیگوییم. چنین انتظاراتی را بگذاریم کنار. اما یک زندگی برای دوام نیاز به کار و امنیت شغلی دارد. باز هم بگذریم که کار با حقوق کارگری و حداقل همچنان زیر خط فقر است و این درخواست از مردم که با چنین شرایطی تن به ازدواج بدهند دور از انصاف است. اما همان کار و همان حداقل حقوق را اگر فراهم نکنیم، اگر به جوانها این اطمینان را ندهیم که در آینده اوضاع اقتصادیشان مدام دستخوش طوفانهای مشابه سالهای اخیر نخواهد شد و دسترسی به مایحتاج زندگی برایشان سختتر و سختتر نخواهد شد، بقیه امتیازات دلخوشکنک است. یک مشت ماهی ریز و درشت است که میخواهیم بدهیم میلیونها نفر بخورند بی اینکه ماهیگیری را یاد بگیرند. این مثالها مبتذل است اما پیش پا افتادهترین شکل بیان واقعیت است و اگر کسی اینها را هم نخواهد متوجه شود و بپذیرد نباید انتظار داشت که به مفاهیم پیچیدهتر توجه کند.
جوان شغل و امنیت روانی و امید به آینده میخواهد. اگر راست میگوییم باید دنبال فراهم کردن اینها باشیم. کار سختی هم هست، اما همین است. در غیر اینصورت همه آنچه در مقابلش میگذاریم تا که تن به ازدواج بدهد، دمیدن سرنا از سر گشاد است و ماهی دادن بدون آموزش ماهیگیری است. حقیقت به همین سادگی است؛ به همین تلخی.