شماره ۴۵۳ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۲۵ آذر
صفحه را ببند
محمود دولت‌آبادی از حال و روز خودش و جامعه ایرانی می‌گوید:
امیدوارم مردم به خودشان نگاه کنند
امروز این مردم بدخو شده‌اند

 طرح نو| «سال‌هاست حقوق مدنی و انسانی من، حق کار، بازنشستگی، بیمه نشر آثار و حق پیگیری سرقت آثارم در سینما و تلویزیون زیر پا له شده است». صراحت از سخنان محمود دولت‌آبادی می‌بارد. او جمله بالا را وقتی مطرح کرد که کتاب کلنل با برگردانی که قابل تاییدش نبود در بازار نشر ایران خرید و فروش شد. (البته با وجود تمام پیگیری‌های دولت‌آبادی، هنوز هم این موضوع حل نشده است!) او را می‌توان جزو منتقدان و فعالان‌اجتماعی دانست که رمان هم می‌نویسند. با این وجود اما رمان‌هایش آن‌قدر مورد توجه جامعه ادبی و مردم قرار گرفت که خیلی‌ها دو وجه دیگر یعنی فعال‌اجتماعی و منتقد اجتماعی بودن نویسنده کتاب «روزگار سپری شده مردم سالخورده» را (اگر نادیده نگرفته باشند!) ناگفته گذاشته‌اند. گفت‌وگوی «شهروند» با این نویسنده، روشنفکر و فعال اجتماعی را بخوانید:

 آقای دولت‌آبادی فعالیت‌های این روزهای شما بیشتر حول محور چه موضوعاتی است؟
بیشتر مشغول کار روی ادبیات کلاسیک هستم. هنرجویان ادبیات پیش من آمده‌اند تا در کنار هم ادبیات کلاسیک پارسی را بخوانیم. در عین حال مجموعه ای از ادبیات کلاسیک را آماده چاپ کرده‌ام.
  حال و احوالتان خوب هست؟
من عادت کرده‌ام، تحمل می‌کنم، بنابراین دیگر بد نیستم، حالم عادی است.
  اگر قرار باشد یک دقیقه چشمانتان را ببندید و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنید را در نظر آورید و آن را تحلیل کنید چه بخشی از این شهر  و دیار ذهن شما را بیشتر متوجه خودش می‌کند؟
اول لازم است شهر قابلیت نفس کشیدن را به شما بدهد، تا بعد بخواهید درباره‌اش فکر کنید. متاسفانه آلودگی محیط‌زیست از حدود عادی پا را فراتر گذاشته است. نمی‌دانم کسانی که مسئول این مشکل جدی هستند می‌خواهند چه کنند؟ نمی‌دانم می‌توانند برای این دغدغه راه‌حلی پیدا کنند یا نمی‌توانند؟ من نمی‌دانم اما این را می‌دانم که آدم‌های شهر من وقتی برای رسیدن به مقصدی از خانه خارج می‌شوند، نفس‌هایشان می‌برد. این اتفاق خوبی نیست! بنابراین وقتی فرآیند تنفس دچار اشکال باشد، دیگر نوبت به تحلیل امور نخواهد رسید.
  هنوز هم در میان شلوغی بازار و جایی که می‌شود مردم را بدون واسطه دید حضور پیدا می‌کنید؟ در سفرنامه‌هایی که خارجی‌ها از ایران و مردمش نوشته‌اند آنها را افرادی اهل معاشرت می‌دانند. با این وجود خیلی‌ها می‌گویند موقعیت امروز ایران با سال‌هایی که حضور مردم در مجامع و محل‌های شلوغ برایشان پیام‌آور همنشینی، دوستی و صمیمیت بود، متفاوت است.
بله هنوز هم به جاهای شلوغ شهر می‌روم. متاسفانه امروز مردم با هم بیگانه شده‌اند. از نظر من دلیل این همه بیگانگی، فشار عامی است که روی جامعه شهری ما وارد می‌شود. فشار به وجود آمده عصبیت ایجاد می‌کند، به همین ترتیب عصبیت ایجاد شده به‌هرحال از جایی خارج می‌شود و دامان دیگری را می‌گیرد. بارها دیده‌ام این عصبانیت در بین شهروندان حتی الفاظ را هم درگیر خودش می‌کند، رانندگی سخت می‌شود، اصلا در شهر بودن سخت است. شهروندان جامعه‌ای که مردمش اهل زندگی بودند و از گذشته‌های دور در کنار هم زیسته‌اند، امروز تحمل همدیگر را ندارند. تحمل بودن دیگری هم وجود ندارد، شنیدن نظر مخالف و تحمل آن توقع بسیار بزرگی است. ما مردم مهربان و دوست‌داشتنی بوده‌ایم و حسن نیت از سراسر رفتارمان می‌بارید، اما امروز این مردم بدخو شده‌اند، به عبارت بهتر فشارهای موجود آنها را بدخو کرده است. در این شرایط فقط می‌توانم بگویم متاسفم!
  کتاب‌های شما خیلی‌ها را به سمت خواندن و اندیشیدن وا داشته است. به‌عنوان کسی که هنوز هم در عرصه‌های عمومی حضور پیدا می‌کند و درباره اندیشه‌ها و نوشته‌ها حرف می‌زند، شرایط امروز کتاب و کتابخوانی در جامعه‌مان را چگونه تجزیه و تحلیل می‌کنید؟
هر کسی باید کار خودش را انجام دهد. کار من هم نوشتن است و بس! اما بررسی چرایی کتاب نخواندن مردم ایران یک مطالعه عمیق جامعه‌شناختی می‌طلبد. هدر رفتن زمان‌هایی را که افراد برای مطالعه ادبیات دارند اما نسبت به آن رقبتی از خود نشان نمی‌دهند، به یک امر معمولی مبدل شده است. باید افراد موظف به خدمت، تلاش کنند تا دلایل این ماجرا مشخص شود. امروز بی‌حوصلگی در میان مردم موج می‌زند اما حل این ماجرا دست من و امثال من نیست. من تلاش خودم را کرده‌ام اما نمی‌توانم به‌عنوان یک خواننده اظهارنظر کنم. تا آنجایی که به آثار خودم مربوط می‌شود همیشه مردم از کتاب‌هایم استقبال کرده‌اند. آنها کتاب‌های مرا می‌خوانند و به تک‌تک‌شان علاقه‌مند هستند. اما این‌که چرا مردم نمی‌توانند کتاب بخوانند یا وقتشان اجازه نمی‌دهد بحث دیگری است، در شرایط این روزهای جامعه،شنیدهام عامه مردم اقبالی به کتابخوانی نشان نمی‌دهند. در این میان نقش شهرداری تعیین‌کننده است. همین چند وقت پیش متوجه شدم آقای مسجد جامعی می‌خواهد کارهایی را در این زمینه انجام دهد و از طرح‌هایی سخن می‌گفت که می‌تواند مردم را به کتاب ترغیب کند. با وجود این، اینکه مردم از حوصله رفته‌اند مسأله‌ای اجتماعی- اقتصادی است که باید از جانب کسانی که مسئول هستند مورد توجه قرار بگیرد. این موضوع به شدت حساس است، چرا که اگر افراد مسئول در این زمینه دقت کافی را نداشته باشند و راه‌حلی پیدا نکنند، سکوت، بی‌حوصلگی و هدر رفتن زمان تبدیل به بغرنجی می‌شود که محصول خوبی به بار نخواهد آورد. خواست همیشه من اشاعه فرهنگ و آزادی‌های قانونی بوده و امروز هم همچنان این خواست‌ها برایم در اولویت هستند. امیدوارم مردم به خودشان نگاه کنند و ببینند چه اتفاقاتی برایشان افتاده که به این وضع دچار شده‌اند.
 شما در زمره منتقدان اجتماعی ایران هستید. به نظرتان چرا فاصله میان روشنفکران و جامعه همچنان زیاد است؟ این دردی است که ما در سراسر تاریخ معاصرمان لمسش کرده‌ایم تا جایی که گاهی روشنفکران پشت امواج توده‌ها گم شده‌اند. از سوی دیگر اگر بخواهیم این فاصله را کاهش دهیم چه کاری باید انجام دهیم؟
به‌نظر من اگر خود مردم فرصت کافی داشته باشند کارهایی را که باید، انجام می‌دهند. تجربه شخصی من می‌گوید آثار من به واسطه خود مردم به مردم ارایه شد. این دقیقا همان کاری است که جامعه به صورت خودبه خودی انجام می‌دهد. اگر موانع بر سر راه برداشته شوند، این اتفاق خود به خود خواهد افتاد. نیازی به هیچ کار اضافی نیست. به‌هرحال افرادی چون من که به جامعه خویش نگاه انتقادی دارند، با این کار دارند علاقه خود به جامعه را نشان می‌دهند، آنها جامعه خود را دوست دارند. کسانی هم که مسئولیتی برای اداره جامعه به عهده گرفته‌اند احتمالا جامعه خود را دوست دارند، انشالله که دوست بدارند. باید آرزو کنیم راه‌حلی واقع‌بینانه از میان این دوست‌داشتن‌های متقابل به وجود بیاید و مردم باز هم فرصت کنند بیندیشند. آنها باید احساس کنند تاحدودی آزادی دارند و تاحدودی می‌توانند بیندیشند و مجبور به ریاکاری در همه سطوح نیستند. در این میان هر کسی کار خودش را میکند. به‌عنوان مثال یک خواننده موسیقی که نمی‌تواند به مردم بگوید به جای گوش دادن به آنچه من دوستش ندارم، موسیقی مورد علاقه مرا بشنوید. او باید کار خودش را ارایه دهد و در ادامه در میان کارهایی که دیگران هم ارایه داده‌اند حق انتخاب را به شنونده بدهد. این نگاه واقع‌بینانه و منطقی است که می‌تواند ما را به سمت حق انتخاب راهنمایی کند. من هم پیرو همین نظرم و معتقدم آثار ادبی و هنری و سلیقه‌های مختلفی که می‌آیند و ارایه می‌شوند توسط مردم انتخاب و توسط همین مردم هم به دیگران معرفی می‌شوند. تجربه شخصی من در این زمینه تجربه مثبتی بوده است. امیدوارم فضا به گونه‌ای باشد که این تجربه برای دیگران هم پدید آید.
  ترجمه کتاب کلنل مدت‌هاست بدون اجازه شما در بازار کتاب خرید و فروش می‌شود. در چنین بازاری اندیشه و حقیقت اندیشیدن، حرفی برای گفتن دارد؟ به عبارت بهتر می‌شود توقع داشت با وجود نادیده گرفتن حقوق مولف، مصنف، شهروند و ... جهشی رو به جلو را ببینیم؟
این کار جعل، تحریف و دسیسه‌ای است که به عمد انجام گرفته است. این‌که بیایی و کتابی را از زبان دیگری به هر نحوی که دلت می‌خواهد به فارسی برگردانی و چاپش کنی و بعد از این‌که وزارت فرهنگ و ارشاد هم جلوی آن کار را می‌گیرد به کار چاپ و توزیع آن ادامه دهی، جز دسیسه هیچ چیز دیگری نیست. اثر پارهای از وجود من است که زخمی‌اش کردند. این اتفاق هنوز جاری، ضعف حقوقی در جامعه ما را نشان می‌دهد. من حدود 5 ماه پیش لایحه‌ای را برای مطرح کردن شکایتم نوشتم و قرار شد به وکیل من وقت بدهند و موضوع را حل کنند.(اما تازه مراجع حقوقی برای ماه آینده به وکیل وقت دادهاند).  این موضوع خودش گواه بی‌ارزش بودن زمان در ایران است. زمان از دست می‌رود و پیگیری قضایی با تأخیر و بی‌اعتنایی انجام می‌گیرد. بروز این مشکلات یعنی فقدان قانون و قانونمندی در مقوله نشر در ایران. این کار (بازگرداندن اثری رفارسی از زبان ترجمه به فارسی و چاپ و توزیع آن)همه جرم است. من در محضر معاون ارشاد و عده‌ای از اهل نظر در مورد این موضوع صحبت کردم. گفتم حقوق زنده من جعل شده است. من باید به کجا شکایت کنم؟ قوانین ما باید در حوزه‌های نظارتی نشر بازبینی شود. در همانجا گفتم کار شما فقط این نیست که فلان شعر یا فلان پاراگراف را حذف کنید یا جلوی انتشار فلان کتاب را بگیرید. شما که حکم قیمومت برای خود قائلید، نباید بگذارید اثری که پاره‌ای از وجود نویسنده است پایمال شود.
من هر جایی که لازم بوده اعتراض و انتقاد کردم اما آدمی با سن و‌ سال من، مگر کلا چقدر انرژی دارد که بخواهد قسمت فراوانی از آن را در سر این کار از بین ببرد؟! به‌هرحال مسأله را به وجدان جامعه و مسئولانی که خود را ناظر بر امور فرهنگی می‌دانند احاله داده‌ام. من با انتشار این کتاب جعلی مخالفم و ناراحتم از این‌که اسم مرا پشت کتابی گذاشته‌اند که من آن را جعل و کذب می دانم. در این کار عمد وجود دارد اما من فقط می‌توانم به مردم بگویم، کتاب مزبور به من تعلق ندارد.

 متاسفانه امروز مردم با هم بیگانه شده‌اند. از نظر من دلیل این همه بیگانگی، فشار عامی است که روی جامعه شهری ما وارد می‌شود. فشار به وجود آمده عصبیت ایجاد می‌کند، به همین ترتیب عصبیت ایجاد شده به‌هرحال از جایی خارج می‌شود و دامان دیگری را می‌گیرد. بارها دیده‌ام این عصبانیت در بین شهروندان حتی الفاظ را هم درگیر خودش می‌کند، رانندگی سخت می‌شود، اصلا در شهر بودن سخت است. شهروندان جامعه‌ای که مردمش اهل زندگی بودند و از گذشته‌های دور در کنار هم زیسته‌اند، امروز تحمل همدیگر را ندارند.

 اگر خود مردم فرصت کافی داشته باشند کارهایی را که باید، انجام می‌دهند. تجربه شخصی من می‌گوید آثار من به واسطه خود مردم به مردم ارایه شد. این دقیقا همان کاری است که جامعه به صورت خودبه خودی انجام می‌دهد. اگر موانع بر سر راه برداشته شوند، این اتفاق خود به خود خواهد افتاد. نیازی به هیچ کار اضافی نیست.

  این‌که مردم از حوصله رفته‌اند مسأله‌ای اجتماعی- اقتصادی است که باید از جانب کسانی که مسئول هستند مورد توجه قرار بگیرد. این موضوع به شدت حساس است، چرا که اگر افراد مسئول در این زمینه دقت کافی را نداشته باشند و راه‌حلی پیدا نکنند، سکوت، بی‌حوصلگی و هدر رفتن زمان تبدیل به بغرنجی می‌شود که محصول خوبی به بار نخواهد آورد.


تعداد بازدید :  378