| ویکتور هوگو|
بیشتر کسانی مترصد اعمال اشخاصند که این اعمال مربوط به خودشان نیست. این آقا چرا جز در مواقعی که هوا تاریک و روشن است، به خانه نمیآید؟ چرا فلان آقا هرگز روزهای پنجشنبه کلیدش را به میخ نمیآویزد؟ چرا همیشه از کوچههای باریک رفت و آمد میکند؟ چرا فلان خانم همیشه پیش از رسیدن به خانه از درشکه پیاده میشود؟ چرا فلان خانم دستور خرید یک بسته کاغذ تحریر میدهد در صورتی که «جعبه کاغذ و پاکتش پر است»؟ و ... اشخاصی در این عالم هستند که برای کشف این معماها که در حقیقت برای خودشان کاملا بالسویه است بیش از آن پول خرج میکنند و بیش از آن وقت تلف میکنند، و بیش از آن زحمت به خود میدهند که برای دهها کار خوب لازم باشد و این همه به رایگان و برای تفریحشان است، بیآنکه از این کنجکاوی کوچکترین نتیجه جز همان کنجکاوی حاصل دارند. این مرد یا آن زن را روز و شب دنبال میکنند، ساعات متمادی، کنج دیوارها، زیر درهای کوچهها، هنگام شب، در سرما و زیر باران میمانند، دلالها را تطمیع میکنند، درشکهچیها و پیشخدمتها را تحریک میکنند، گیسسفیدی را به پول میفریبند، زیر پای دربانی را میکشند، برای چه؟ برای هیچ! ولع محض برای دیدن و دانستن و نفوذ کردن، حکه خالص برای گفتن. و غالبا این رازها چون دانسته شد، این اسرار چون انتشار یافت، این معماها چون از پرده بیرون افتاد، حوادث ناگوار، جنگهای تنبهتن، ورشکستگیها، بر باد رفتن دودمانها، پایمالشدن زندگیها از آنها حاصل میآید و مایه مسرت افرادی میشود که بیآنکه از این کار طرفی بربندند، فقط به حکم غریزه، «همهچیز را کشف کردهاند». واقعا اسفانگیز است!
برشی از رمان بینوایان