تهمینه انصاری | سیل که آمد، داستان، تحلیل و حرف و حدیثهای زیادی را پشت سر گذاشت و رفت. آمدنش چند دقیقه طول کشید، اما بعد از گذشت بیشتر از 40 روز، هنوز روایتهای سیل گوشبهگوش و دهانبهدهان میان مردم میچرخد. نقالان این روایت، خواه دولتی و خواه مردمی، از بد، خوب، فایده و ضرر این سیل گفتند؛ ضررها و بدیهایش خیلی بیشتر، فایده و خوبیهایش کمتر. عدهای از احیا و جان دوباره زراعت کشاورزان گفتند؛ عدهای از چندبرابر شدن ذخایر آبی، سالی پربار و رونق تولید. اقلیمشناسان هم جاریشدن سیل را به فال نیک گرفتند و آن را پایانی بر پدیده خشکسالی که چند سالی است بهطور جدی از آن سخن میگویند، قلمداد کردند. در کنار همه اینها، اما قصه مصیبتی که بر مردم سیلزده تحمیل شد، در صدر تمامی این روایتها خبر از داستان قهرمانی و سیل مهربانی میداد. مردم قهرمان چادرنشینی که پس از وقوع سیل، به جای زیستن در سرپناهی آرام، با تلی از گل و خاک مواجه بودند، بدون هیچ از حتی هیچ.
راوی این مهربانی کسی نمیتواند باشد جز همانی که ساعاتی پس از استقبال تلخ از این حادثه طبیعی بیرحم، برای ثبت رنج مردم، خودش را در کنار آنها دیده است. عکاسان هلالاحمری، از نخستین اعزامیها به مناطق سیلزده، همان شاهدان عینی روایت قهرمانی در سیلی هستند که همزمان در ایران، افغانستان و سوریه به وقوع پیوست. خواندن روایت سیل در گپوگفت با میرعبدالله راسخ، فائزه کابلی و سامر ابوالوی سه عکاس هلالاحمری از افغانستان، ایران و سوریه خالی از لطف نیست.
میرعبدالله راسخ، عکاس افغانستانی در گفتوگو با «شهروند»: عکسهای امیدبخش برای جذب کمک بیشتر خیّران
287هزار نفر در 9 استان را همزمان با آمدنش (در اوایل فروردین 1398) آواره کرد. 16 استان از این کشور را تحت تأثیر قرار داد. 96 نفر را به کام مرگ کشاند. علاوه بر 675هزار نفری (96هزار خانوار) را که به کمکهای بشردوستانه نیازمند کرد، درمجموع 10میلیون نفر را تحتتأثیر ویرانی خود قرار داد، آن هم در کشوری که حتی قبل از سیل، خشکسالی تمام جانش را قبضه کرده بود و 6.3میلیون نفر از آن رنج میبردند. بیش از 70 روز از سیل افغانستان میگذرد و هنوز بیشترین ویرانی مربوط به ولایت هلمند است، جایی که هزار بسته غذایی برای کمک به مردم در لیست اخیر اقلام غذایی توزیعی بوده است. فدراسیون بینالمللی جمعیتهای صلیب سرخ و هلال احمر استمداد اضطراری 8 میلیون فرانک سوییسی خود را برای کمک به 675هزار نفر اعلام کرد. میرعبدالله راسخ بیستوشش ساله، عکاس جمعیت هلال احمر افغانی از اولین کسانی است که از سوی اداره حوادث جمعیت هلال احمر افغانستان به منطقه سیلزده اعزام شد. ترک خانه و آوارگی، عدم دسترسی به غذا، آب و مراقبت درمانی از تجارب تلخی است که میرعبدالله در ماموریت 15 روزه خود به مناطق سیلزده به «شهروند» میگوید.
• خبری که از شما در سایت فدراسیون بینالمللی جمعیتهای صلیب سرخ و هلال احمر منتشر شده بود، ترجمه و در روزنامه هم چاپ شد.
خیلی عالی است؛ دستتان درد نکند. من هم لحظه به لحظه صفحه اینستاگرام جمعیت هلال احمر ایران را دنبال میکنم؛ از سیل در خوزستان و بقیه استانهای ایران.
• خود من صفحه اینستاگرام جمعیت هلال احمر افغانی را دنبال میکنم؛ اگر چه خیلی فعالیت ندارد.
به خاطر این است که در افغانستان اعتقاد زیادی بر تأثیر فضاها و شبکههای اجتماعی وجود ندارد و این یک واقعیت تلخ است.
• در کشور ایران خلاف این موضوع است؛ تأثیر فضای اجتماعی بسیار زیاد است.
من خیلی ناراحتم. ما آنقدر کار میکنیم و هیچ یک از این کارها دیده نمیشود. باور کنید کار کردن در افغانستان به قیمت جان ما تمام میشود. اکثر فعالیتهای ما در مناطقی است که مخالفان مسلح قرار دارند. من خیلی مشتاقم که فعالیتهایمان را حتی در توییتر و اینستاگرام منعکس کنم.
• این خبر که هنوز افغانستان با جنگ دستوپنجه نرم میکند، تأسفبار است. ما همه امیدواریم جنگ و درگیری تمام شود.
ما هم؛ 70درصد شهرستانهای افغانستان هنوز در دست مخالفان است. یک روزی خواهد رسید که فعالیتهای ما به دور از ترس جان و به گونهای احسن انجام خواهد شد.
• خوشحالم که همکاری در کابل پیدا کردم.
من خيلي دوستان بينالمللي دارم كه در هلال احمرها، صليب سرخ و فدراسيون كار ميكنند؛ اما باور كنيد كه احساس ميكنم همه ما عضو يك فاميل هستيم چون هدفمان فقط و فقط كمكهاي بشردوستانه است.
• دقیقا؛ چه کسی از فدراسیون با شما گفتوگو کرد؟
خانم خوراتا فیمبو؛ کارمند فدراسیون در کوالالامپور و در حال حاضر مستقر در افغانستان.
• چرا عکاس شدی؟
عکاس که شدی، نه تنها حس ظاهری انسانها را یاد میگیری، حس باطنی آنها را هم یاد میگیری و میتوانی که درد و حس آنها را به تصویر بکشی. من تنها نفری بودم که میتوانستم درد و احساس باطنی سیلزدگان را بیان کنم.
• یعنی شما تنها عکاس بودی؟
بله؛ تنها عکاسی که به منطقه رفت من بودم و از نزدیک تمام درد و رنجی را که مردم میکشیدند، دیدم.
• عاشق عکاسی هستی!
بله؛ با عکاسی به آرامش درونی میرسم. وقتی عکاسی میکنم و نتیجه ثمربخش از کارم میگیرم، احساس آرامش میکنم.
• چند سال داری؟
26 سال.
• اسم کامل شما چیه؟
میرعبدالله راسخ.
• چرا از افغانستان مهاجرت کردی به پاکستان؟ چه سالی؟
سال 1998 در زمان جنگهای داخلی با خانوادهام مجبور به ترک وطن شدم. سال 2016 دوباره خانواده به افغانستان برگشتند.
• شما زودتر برگشته بودی؟
بله؛ من پیش از اینکه اقوامم به افغانستان برگردند، تنها به افغانستان آمدم.
• شما یک مهاجر بودی. دوری از جایی که به آن تعلق داشتی، چه حالی داشت؟
خب حس دوری از وطن خیلی دردآور بود؛ همین که برای بار اول در سال ۱۳۹۲ در خاک وطنم پا گذاشتم، احساس کردم که زنجیرهایی که به قلبم بسته شده بود، شکستند. فکر کردم که از زندان آزاد شدم.
• سال 2012 تنها برگشتی به افغانستان؛ چه چیزی باعث شد تنها به افغانستان برگردی؟
در کشور پاکستان اگر از یک نامخانوادگی مهاجر، دو شخص از یک خانواده در دانشگاه ادامه تحصیل کنند فقط یک نفر حق ادامه تحصیل داشت. برادر کوچک من در دانشگاه تحصیل میکرد؛ بنابراین من هم ناگزیر به وطن برگشتم تا تحصیلاتم را ادامه دهم. دانشگاه شخصی هزینه زیادی داشت، تقریبا یک ترم ۱۳۰۰ دلار آمریکایی.
• قبل از اینکه از افغانستان بری، جنگ روی زندگیات چه تأثیری داشت؛ بر روی تحصیلات شما و خانواده، رفاه و زندگی عادی؟
بزرگترین تأثیرش همین بود که همه چیز را از دست دادیم؛ خانه و زمین و همه چیز. از وطن رفتیم و همه چیز فنا شد، در پاکستان دوباره زندگی را آغاز کردیم. ما زندگی با درآمد متوسطی داشتیم.
• متولد پاکستان هستی؟
بله؛ من در پاکستان در پیشاور به دنیا آمدم. اصلا افغانستان را ندیده بودم. برای اولین بارسال 1392 افغانستان را دیدم؛ هنگامیکه در افغانستان جنگ شد، من به دنیا نیامده بودم، پدر و مادرم با هم ازدواج نکرده بودند که مهاجر شدند، در پاکستان ازدواج کردند و من هم در یکی از بیمارستانهای آن کشور به دنیا آمدم.
• هم افغانستان و هم پاکستان؛ خودتو متعلق به کدوم میدونی؟
من افغانستانی هستم.
• بیست و چندی سال از زندگیت رو توی کشوری بودین که مال اونجا نبودین؛ چه زندگی پرماجرایی!
تقدیر با ما چنین کرد. چندبار از طرف کشور پاکستان پیشنهاد شد که شناسنامه آن کشور را بگیرم اما رد کردم.
• چرا؟
آخرش باید میآمدم به افغانستان؛ مردم این دو کشور روابط چندان خوبی ندارند.
• میرعبدالله کی وارد هلال احمر افغانی شدی؟
۱۳۹۲؛ امسال سال هفتم است.
• قبل از اون رضاکار (داوطلب) جمعیت هلال احمر افغانی بودی یا از ابتدا کارمند شدی؟
خیر؛ قبل از آن در پاکستان زندگی میکردیم. مهاجر بودیم. همین که وارد افغانستان شدم، خواستم تحصیلاتم را ادامه بدهم، به همین سبب به دنبال کار هم گشتم که خوشبختانه موفق شدم به هلال احمر بروم. اولین مسئولیتی هم که داشتم، مسئول گزارشدهی برنامه آگاهی از خطرات مین بود.
• شما به محض ورود به افغانستان وارد هلال احمر افغانی شدی.
هلال احمر افغانی پست خالی داشت و من که به دنبال کار بودم، امتحان دادم و قبول شدم.
• در هلالاحمر افغانی چند عکاس مشغول به کار هستند؟
فقط من. ما یک بخش انتشارات داریم و یک بخش ارتباطات و عکس بخش انتشارات بیشتر تمرکزش بر انتشارات کاغذی است. من مستقیما با بخش اداره حوادث ارتباط دارم.
• بیشتر به سیل افغانستان نزدیک بشیم. سیل افغانستان کی شروع شد؟
ماه اول سال 98 که میشود دوم فروردین 1398.
• چند استان درگیر شدن؟
9 استان؛ بلخ، جوزجان، كابل، هرات، بادغيس، هلمند، قندهار، غور، فراه.
• کی به منطقه اعزام شدی؟
سه یا چهار روز بعد. علت تأخیر هم دو مورد بود؛ اول زمانگيربودن هماهنگي با مخالفان مسلح دولت و دوم از بين رفتن شاهراهها.
• بیشتر توضیح بده لطفا.
ما هر زمان که از شهرستانها و بخشهای دولت خارج میشویم و به بخشهای ناامن که تحت قلمرو مخالفان مسلح دولت قرار دارند، میرویم، باید با مخالفان مسلح دولت هماهنگ کنیم؛ یعنی آنها را خبر میکنیم چون امکان دارد برایمان خطر پیش بیاد. به آنها یادآور میشویم که ما از هلال احمر هستیم و در مناطق شما توزیع مواد غذایی و غیر غذایی را به عهده داریم. چون ممکن است آنها به شک اینکه ما از ارگان دیگری نباشیم، برایمان مشکل درست کنند. به جز هلال احمر بقیه ارگانها اجازه ورود به مناطق تحت اثر مخالفان مسلح را ندارند.
• پس خیلی از مناطق سیلزده تو مناطق تحت تأثیر مخالفان مسلح بودند؟
دقیقا.
• میتونی بگی از اون 9 استان، چند استان از این مناطق تحت نظر مخالفان هستند؟
مراکز استانها و شهرستانها تحت نظر دولت هستند و بقیه روستاها تحت تسلط مخالفان.
• تأخیر و عدم دسترسی و هماهنگی برای مردمی که تحت تأثیر سیل بودن، خطرساز نمیشه؟
ما در هر استان تیمهایی داریم با نام تیمهای شعب پاسخگویی به بحران؛ این تیمها در سطح شعب زودتر از هر تیم نجات دیگری به حادثه پاسخ میدهند. از مردم هم که پرسیدیم، آنها گفتند رضاکاران و کارمندان هلال احمر افغانی از اولین کسانی بودند که در منطقه حاضر شدند.
• دو سه روز اول، از عمق فاجعه خبر داشتین؟
دفتر منطقهای ما ظرف ١٠ دقيقه خود را به محل رسانده بودند. ما تمام دفاتر منطقهای را به ۷ شهرستان تقسیم کردیم و شعبه استان را دفتر نمایندگی میگوییم.
• به محل اعزام شدید؛ اولین جایی که رفتی، کجا بود؟
اول به دفتر نمایندگی رفتم، بعد از آن به دفتر شعبه و سپس به منطقه سیل زده (شمال و غرب) اعزام شدم.
• یعنی زرمست؟
نه؛ زرمست منطقه آسیبدیده نبود. جزیی از مسیر ما بود. مقصد اصلی بادغیس بود. ما حتی با خودرو از منطقه کوهستانی لامان گذشتیم تا بستههای غذایی را بین 462 خانواده توزیع کنیم؛ جایی که جادهها تبدیل به رودخانهها شده بودند.
• یعنی شما برای عبور از مناطق صعبالعبور از بالگرد استفاده نمیکنید؟
ما بالگرد نداریم.
• ما در ایران برای عبور از مناطقی که در آب رفتهاند و برای دسترسی به مردمی که در محاصره آب هستند، بالگردهایمان وارد عملیات میشوند.
خب افغانستان و ایران قابل مقایسه نیستند.
• در مجموع چند نفر آسیب دیدند؟
حداکثر 10میلیون نفر.
• چند نفر در جریان سیل جان باختند؟
96 نفر.
• از حس و حال مردمی بگو که در نگاه اول با آنها روبهرو میشدید؟
وقتی برای اولینبار ما را میدیدند، خوشحال میشدند و امید در نگاهشان موج میزد؛ بعد از آن شروع میکردند به گفتن از خرابی و خسارتهای سیل و اینکه چطور با آن مقابله کردند. بیشتر زنها گریه میکردند و میگفتند: «هیچ چیزی نداریم. همه چیزمان را از دست دادهایم. اگر غذا و آب به ما نرسد، کودکانمان میمیرند. پناهی نداریم که در آن بخوابیم».
• از شما چه چیزی میخواستند؟
غذا، آب و سرپناه.
• از شما نمیخواستند که عکسهایشان را پخش کنید تا دولت و مردم ببینند و به آنها کمک کنند؟
هرگز؛ میدانستند که من عکس میگیرم که خرابی، شرایط پنهان و قصههای ناگفتهشان را بازگو کنم.
• مردم سیلزده از شرایط پیشآمده ناراحت و شاید عصبی هستند که خب طبیعی است؛ با شما مشکلی نداشتند؟
نه؛ وقتی میفهمیدند که من از سازمانی آمدهام که در وهله اول به آنها دسترسی پیدا کرده و به آنها کمک کردهام، با من صمیمی میشدند و همکاران منطقهای ما هم به آنها توضیح میدادند که میرعبدالله آمده تا با تصاویری که میگیرد، کمکهای امدادی بیشتری را از خیّران جذب کند.
• با این کارت امید را در دل آنها زنده نگه داشتی.
وقتی داستانهایشان را برایم میگفتند، اجازه نمیدادم لحظهای احساس خستگی کنند.
• و موفق شدی؟
بله؛ چیزی که من درباره خودم میپسندم، این است که زود میتوانم با مردم صمیمی شوم و سعی میکنم این احساس را در آنها ایجاد کنم که من هم از آنها هستم. حتی یکبار یک نفر برایم چای سفارش داد، با اینکه میدانستم که آب آنها دارای میکروب هست و ناپاک، اما به خاطر اینکه ناراحتشان نکنم، چای را نوشیدم. مردم من را مَحرَم خود میدانستند.
• خاطرهای از آن روزها داری؟
یک روز مشغول عکاسی بودم که یک خانم کهنسال شروع کرد به فریاد که همه چیز را آب برد، خانه نداریم، نان نداریم، آب نداریم و همزمان گریه میکرد که من هم غیرارادی شروع به گریه کردم و دوربین را خاموش کردم و یک ساعت همانجا نشستم.
یک نفر دیگر تازه پولی پیدا کرده بود، خانه ساخته بود، ظروف خریده بود، همه چیز را جدیدا خریده بود که بعد از ۲ روز همه چیزش را آب برد و هیچی برایش نماند.
• ازت میخوام برام از این عکس پسربچه بگی. یه جا داره میخنده و یه جا خیره به دوربینه. کجاست و داستانش چیه؟
در یکی از شهرستانهای ولایت سمنگان در شمال افغانستان بود. آمده بود اقلام امدادی بگیرد. عکسی که خیره به دوربین است قبل از گرفتن اقلام امدادی و عکسی که در آن میخندد، بعد از گرفتن اقلام امدادی است. خوشحال بود که همه آنها را مجانی گرفته بود.
• از این ماموریت چی یاد گرفتی؟
یاد گرفتم چطور با آدمهایی که رنج میکشند، رابطه برقرار کنم، چطور صبور باشم، غم مردم را حس کنم، داستانهای ناگفتهشان را بشنوم، تصاویر دیدهنشده را ببینم و چطور راهی بسازم وقتی راهی نیست.
• من چند کلمه میگم. هر چه به ذهنت اومد، بگو لطفا.
سیل: غم؛افغانستان: وطنم؛عکاسی: خوشی؛هلال افغانی: افتخار؛بشردوستی: حس آرامش؛میرعبدالله راسخ: قوی؛جنگ: تباهی؛آوارگی: بیچارگی