جادههای صعبالعبور ایلام را با عشق رکاب زده تا مردم سرزمین مادریاش را به حفاظت از محیطزیست و پوشش گیاهی اقلیم مشترکشان دعوت کند. داوطلبی که برای بچههای زلزلهزده کرمانشاه پیک شادی بود و برای کودکان سیل زده لرستان، مثل پدری مهربان. داوطلب با انگیزهای که برای خدمترسانی به مردم حادثهدیده کشورش تنها یک لباس هلالاحمر، یک دوچرخه و البته جادهای طولانی نیاز دارد. جادهای که تنها با عشق به خدمت میتوان خستگیهایش را فراموش کرد. حسن ساعدی، دوچرخهسوار سایکل توریسم ایلامی از عشقش به هلالاحمر میگوید و از انگیزههایش برای ادای دین خاصش به این نهاد عامالمنفعه. انگیزهای که او را از لندن به شهر پدریاش «دره شهر» کشاند تا مرهمی برای درد کودکان حادثهدیده میهنش باشد. در ادامه گفتوگوی ما را با این داوطلب و ورزشکار ایلامی میخوانید.
چه شد که گذر یک دوچرخهسوار سایکل توریسم به مناطق زلزلهزده کرمانشاه و سپس شهرهای سیل زده غرب کشور افتاد؟
همه چیز به ماجرای آشناییام با هلالاحمر و صلیبسرخ جهانی برمیگردد. در دوران جنگ تحمیلی از ناحیه فک، صورت و پیشانی آسیبهای جدی دیدم. همان روزها در ایران جراحیهای متعددی روی صورت، بینی و پیشانیام انجام شد اما مشکلات جدی فک قابل حل نبود. پزشکان داخلی پیشنهاد کردند برای جراحی به انگلستان بروم. اما هزینه سفر و البته هزینههای جراحی بسیار سنگین بود و تنها توانستم از عهده هزینه سفر به لندن بر بیایم. آنجا بود که با نهادی به نام صلیبسرخ و فعالیتهای بشردوستانهاش آشنا شدم.
این آشنایی چگونه رقم خورد؟
پس از معاینات پزشکی در بیمارستانهای لندن فهمیدم هزینه جراحی از آن چیزی که تصور میکردم بیشتر است. از سوی بیمارستان به یکی از سازمانهای خیریه لندن معرفی شدم و آنها هم من را با صلیبسرخ انگلستان آشنا کردند. صلیبسرخ اما برای من که یک جانباز ایرانی بودم سنگ تمام گذاشت. برایم مترجم اختصاصی گرفتند و من را به یک پزشک فوقتخصص معرفی کردند. کمی بعد آن جراحی سخت با موفقیت انجام شد و هزینههای جراحی را هم صلیبسرخ پرداخت کرد. وقتی دیدم چنین نهادی با اهداف متعالی بشردوستانه وجود دارد که بدون توجه به مرزها، ملیت، رنگ، مذهب و... خدمترسانی میکند، عهد کردم یک روز دینم را به این نهاد ادا کنم.
عکسهای یک داوطلب هلالاحمر که با دوچرخه، عروسکها و اسباببازیهای رنگارنگ، سراغ بچههای زلزلهزده رفته است، نشانه همان ادای دینی است که دنبالش بودید؟
بله. همیشه دنبال فرصتی بودم که آن محبت بیمنت را جبران کنم. پس از سالها اقامت در انگلستان به ایران برگشتم. همان روزها بود که زلزله تلخ کرمانشاه اتفاق افتاد. با خودم گفتم این همان فرصتی است که باید لباس هلالاحمر را بپوشی. به هلالاحمر ایلام مراجعه کردم و موضوع را به آنها اطلاع دادم. لباس داوطلبی پوشیدم، دوچرخهام را با تعداد زیادی عروسک و اسباببازی برداشتم و با هماهنگی هلالاحمر راهی مناطق زلزلهزده شدم. البته از آنجایی که به زبان انگلیسی هم تسلط دارم بهعنوان مترجم هم با یک تیم آلمانی که به مناطق زلزلهزده آمده بودند همکاری میکردم.
تصاویری که از لبخند بچههای زلزلهزده کرمانشاهی در کنار شما ثبت شده، نشان میدهد در هدفتان موفق بودید. کمی از لذت هدیه دادن به بچهها و اثرگذاری فعالیت داوطلبانهتان بگویید.
هر روز با چند خورجین پر از عروسک به روستاهای زلزلهزده میرفتم. از روستای تپانی تا روستاهای اطراف ازگله، کوئیکها و... چند دقیقهای مهمان چادرها میشدم و عروسک و اسباببازی به بچهها هدیه میدادم. بچهها که از دور دوچرخهام را دیده بودند اسمم را «پیک شادی» گذاشتند. من هم فهمیدم حالا که لباس هلالاحمر را پوشیدم مأموریتم شاد کردن بچههاست. به آنها هدیه میدادم و چند ساعتی با هم بازی میکردیم.
خاطره خاصی هم از آن روزها دارید؟
بله. هیچوقت آن دخترک معصوم را در روستای تپانی فراموش نمیکنم. در فاصله بین دو چادر، چشمم به چند کودک خردسال افتاد که سرگرم بازی بودند. با دوچرخه نزدیکشان شدم و آنها هم تا من را دیدند دست از بازی کشیدند و دور دوچرخه جمع شدند. هر کسی یک عروسک برای خودش انتخاب میکرد و با شوق فراوان به سمت چادر میدوید تا عروسک را به پدر و مادرش نشان دهد. یکی از بچهها گفت: «عمو یک عروسک هم به دوستم میدی؟» پرسیدم چرا خودش برای انتخاب عروسک نمیآید و با هم سراغ آن دخترک معصوم رفتیم. داخل چادر نشسته بود و خیره خیره به بیرون نگاه میکرد. زلزله پدر و مادرش را از او گرفته بود. کنار چادر نشستم و شروع کردم به حرف زدن. عروسکها را نشانش دادم. چند دقیقهای طول کشید تا خنده روی لبهایش بیاید و او هم یکی از عروسکها را انتخاب کند. وقتی سراغ بچههای روستا رفت و با هم مشغول بازی شدند، یکی از اهالی گفت از وقتی زلزله آمده این نخستین بار است که آن دختر از چادر بیرون آمده تا با بچهها بازی کند.
پس از زلزله هم همکاری داوطلبانهتان با هلالاحمر ادامه پیدا کرد؟
بله. چند سالی بود که بهعنوان یک دوچرخهسوار سایکل توریسم، جادههای بسیاری را رکاب میزدم. وقتی بیشتر با هلالاحمر آشنا شدم، فهمیدم مسئولیت امداد و نجات در حوادث تنها مسئولیت هلالاحمر نیست. بنابراین تصمیم گرفتم بهعنوان یک دوچرخهسوار سایکل توریسم، پیام هلالاحمر را در حوزههای مختلف به گوش مردم برسانم و همچنین نقشی در آشنا کردن مردم با هلالاحمر و فعالیتهایش داشته باشم.
در این حوزه چه فعالیتهایی انجام دادید؟
کار را از استان خودمان ایلام شروع کردم و تا به حال دو سفر طولانی با عنوان داوطلب هلالاحمر در این استان داشتم. یکی از معضلاتی که مدتهاست گریبان استانهای غربی و جنوبی کشور را گرفته مسألهریزگردهاست. موضوعی که تا حدودی با توجه جدیتر مردم به حفظ محیطزیست و پوشش گیاهی قابل پیشگیری است. در نتیجه تصمیم گرفتم بهعنوان یک داوطلب هلالاحمر مردم را با اهمیت حفظ محیطزیست و رسیدگی به درختان بلوط در ایلام که نقش مهمی در تعادل آب و هوا و جلوگیری از گرد و غبار و البته وقوع سیل در استان دارد آشنا کنم. دوچرخهام را برداشتم و با هماهنگی منابع طبیعی استان و با شعار حفاظت از درختان بلوط، مسیر کوهستانی و صعبالعبور دره شهر به ایلام را رکاب زدم.
واکنش مردم چه بود؟
به هر روستایی که میرسیدم بهعنوان یک داوطلب هلالاحمر اهالی را با مزایای حفظ پوشش گیاهی منطقه آشنا میکردم. خیلیها وقتی میدیدند یک دوچرخهسوار به دل جادههای صعبالعبور استان زده تا این پیام را به گوش همه برساند، میگفتند آنها هم برای عملی کردن این شعار در روستا تلاش خواهند کرد.
در سفر دومتان چه شعار و هدفی داشتید؟
در سفر به دور استان ایلام، شعار «ورزش، سلامت و آرامش» را انتخاب کردم. در این سفر یکی از اهدافم آشنا کردن مردم با نهاد هلالاحمر، فعالیتهای مختلفش و رساندن پیام صلح و دوستی این نهاد عامالمنفعه به مردم بود.
امدادگر کوچک روستای چم مهر
حسن ساعدی در حادثه سیل اخیر لرستان نیز به مثل پدری مهربان همراه کودکان سیل زده بود. او علاوه بر برگزاری همایشی با حضور ورزشکاران دره شهر ایلام برای جمعآوری کمکهای مردمی برای سیلزدگان، با همان دوچرخه معروفش راهی مناطق سیل زده لرستان شد تا اشکهای بچههای سیلزده را به لبخند تبدیل کند. او یکی از به یاد ماندنیترین خاطراتش را از این سفر امدادی برایمان تعریف میکند: «مشغول توزیع اقلام امدادی در میان چادرهای روستای چم مهر لرستان بودیم که با آناهیتا دختر 8 ساله این روستا آشنا شدم. وقتی با اقلام امدادی و بستههای غذایی به روستای آنها رسیدیم، پدرش کمک حال ما شده بود تا اقلام امدادی به همه برسد. آناهیتا اما کنار چادر ایستاده بود و تمام وقت نگاهمان میکرد. نزدیکش که رفتم گفت: «عمو لباس هلالاحمرت رو به من میدی؟» وقتی اشتیاقش را دیدم بلافاصله کاورم را به او هدیه دادم. اما با تعجب دیدم کاورم را پوشید و یکی از بستهها را از من گرفت. بعد رفت سراغ چادر بعدی تا مثل یک امدادگر در توزیع اقلام امدادی کمکمان کند. یکی دو چادر که جلو رفت، بچههای روستا هم با او همراه شدند. کارهایی که خطری برایشان نداشت و از عهدهاش بر میآمدند را به آنها سپردیم. شب وقتی کارمان در روستای چم مهر تمام شد، با خودم فکر کردم امروز مهمترین کارم را در هلالاحمر انجام دادم. اینکه این بچهها از همین حالا نوعدوستی و بشردوستی را یاد گرفتهاند و حالا دیگر این لباس را بهعنوان نمادی برای خدمترسانی به هم نوعشان میشناسند.
علاوه بر ورزش دوچرخهسواری، بهعنوان یک کوهنورد حرفهای به بسیاری از قلل مرتفع ایران و جهان صعود کردهاید. کمی درباره فعالیتهای کوهنوردیتان توضیح دهید.
برخی از دورهای تخصصی کوهنوردی را در انگلستان گذراندم و 9 سال است که بهعنوان یک کوهنورد حرفهای در گروههای کوهنوردی فعالیت میکنم. علاوه بر 16 بار صعود به قله دماوند، فتح سبلان، علم کوه، اشترانکوه و... تجربه 3 بار صعود به قله صعبالعبور منت بلان، آرارات، بننویس اسکتالند، اسنو دون ولز، قله کازبک گرجستان که به اورست کوچک معروف است را نیز در میان قلههای خارجی در کارنامهام دارم. متأسفانه عضویت در تیمهای امداد و نجات کوهستان هلالاحمر محدودیت سنی دارد و از آنجایی که من 53 سال دارم نتوانستم عضوی از این تیمها باشم. در حالی که یکی از آرزوهایم عضویت در تیمهای امداد و نجات کوهستان هلالاحمر است و میدانم که این توانایی و تجربه را هم دارم. امیدوارم مسئولان نگاه ویژهای به من داشته باشند و به شرط سنجش تواناییهایم این مجوز را به من بدهند که بتوانم عضوی از این فعالیت بشردوستانه هلالاحمر باشم.