رامتین نظریجو| اگر امروز در میانمان بود، شصتوچهارساله میشد. نمیدانم اگر امروز میبود، چه حالی داشت ولی حداقل میتوانم بگویم که جمعی به بودنش دلگرم بودند. دلگرم از اینکه خالق «چکاد»، «قاصدک» و «بیداد» در میانشان هست و شاید بتوانند از او و تجربیاتش بشنوند و بیاموزند.
اما او حدود 10 سال است که نیست و پرسشی مطرح میشود که ما با او چه کردیم؟ شاید برخی به سرعت بگویند که نیازی نیست ما کاری کنیم چون که صدها سال است که حافظ سروده است: «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جریده عالم دوام ما».
شکی در کلام حافظ نیست ولی بیایید قبول کنیم که این پاسخی است کلیشهای و برای از سر بازکردن. این بیت را برای همه هنرمندان و چهرههای فرهنگیمان در مراسم وداعشان در حیاط تالار وحدت میخوانیم.
واقعیت آن است که برای او هم همان کارهایی را نکردیم که برای دیگران نیز هم؛ به عبارت دیگر، او را به بایگانیِ تاریخی سپردیم و لحظهای نیندیشیدیم که او چگونه اندیشیده بود و اگر توانست در هنر این مرز و بوم، بحق، موثر واقع شود، چه کرد؟ منظورم به هیچ عنوان تقلید نیست؛ در آنکه استاد هستیم. چراکه آسانترین و سخیفانهترین راههاست برای نشاندادن صدق عبارت «ثبت بودن دوامش بر جریده عالم بودن». منظورم آن است که او را واکاوی نکردیم، او را درست نشناختیم، مانند خیلیهای دیگر. فقط نامش را آوردیم و از بهرهمندی از محضرش افتخار کردیم (کردند!) و هیچ نفهمیدیم و زحمت فهمیدن دیدگاههای او در موسیقی را به خودمان ندادیم.
روی صحبتم بیشتر با همنسلان خودم است؛ مایی که حالا میخواهیم عرصه را برای خود داشته باشیم و آرزوهای بزرگ در سر داریم باید نسل گذشتهمان را بشناسیم و دقیق واکاویشان کنیم. خوب و بدشان را متوجه شویم و برای قدم در این راه گذاشتن با استواری بیشتری گام برداریم.
مشکاتیان را باید ارج بنهیم و بشناسیمش؛ هم موسیقیاش را و هم اندیشههای پشت موسیقیاش اینکه کدامشان درست بوده و کدامشان غلط بحث دیگری است.
او را بسیار دوست دارم، نه فقط به خاطر نغمهپردازیهای جاودانهاش بلکه به خاطر منش هنرمندانه و میهندوستانهای که داشت؛ منشی که شاید در برخی از همنسلانش کمرنگ بود. اما او همواره دغدغه وطن داشت و این شاید مهمترین درسی است که نسل من میتواند از او بگیرد. میدانم اکنون سخت است ولی به هیچ روی نشدنی هم نیست. میدانم که میدانید.
یادش همواره مانا
زادروزش خجسته