| حسن ذکاوت | روانشناس بالینی، مشاور آموزش و پرورش لامرد|
گویا «امری غریب» اتفاق افتاده. تا جایی که وکیل ملت در مجلس، درخواست رسیدگیِ با تعجیل در امری غریب کرده است؛ امر غریب اینکه کلیپی و پس از آن کلیپهایی در فضای مجازی نشر یافته که در مدارس ما و حتی در دبستان ما، دانشآموزان و شاید مربیان، هماهنگ و یکدست ترانهای اروتیک از خوانندهای را تکرار میکنند و میرقصند.
سوال اول این است که آیا این «امری غریب» است؟ آیا محل تعجب است؟ آیا این احساس ترس صادقانه است؟ و اگر اینگونه است، چه باید کرد تا خانه امن شود؟
امر و احساس غریب در روانشناسی چیست؟
ارنست ینچ، روانشناس آلمانی درسال ۱۹۰۶ مقالهای نوشت و مطرح کرد که امر غریب و احساسات غریب، برخاسته از بلاتکلیفی فکری است. ما وقتی با امری ناآشنا در موقعیتی بیگانه روبهرو میشویم، وقتی اُبژهای نمیتواند کارکرد واسطهای برای آرامشبخشی ما داشته باشد، احساس همخویی کم میشود و احساس «غیر خانگی» یا همان غریب بودن و هراس میکنیم. شاید شما هم با این فرضیه موافق باشید، اما اجازه دهید عمیقتر شویم؛ زیگموند فروید، بنیانگذار مکتب روانکاوی (از فروید نترسید، امری غریب نیست!!) امر غریب و احساساتِ متصل به آن را ترسآور میداند، اما نه به خاطر اینکه آشنا و همخو نیست، «امر غریب چیزی نو یا بیگانه نیست، بلکه برای ذهن امری آشنا است که از طریق فرآیند روانی سرکوب از ذهن دور شده است.» مکانیسم دفاعی سرکوب، گاهی بیماریهای جدی ایجاد میکند و این «گاهی» همان موقعیتی است که «بازگشت امر سرکوب شده» رخ داده است. امر غریب، بازگشت امر واقعی است که نادیده گرفته شده است.
ما میتوانیم در برابر این حرکات و خواندنها دانشآموزانمان، به شکل ناآگاهانه دچار احساس تعجب یا دچار احساس ترس شویم. اما با نگاهی روانشناختی، ابتذال، با این کلیپها در مدارس ما زاده نشده است، بلکه زنگ خطر به صدا درآمده است. ما به شکل خشمگینِ همراه با ترس و با روشهایی غیرعلمی آن را دفن کردیم و حالا ... مجددا سر برآورده است. مامورها را سراغ خودمان بفرستیم نه سراغ مدرسه و دانشآموزان.
ناگهان سرکنگبین صفرا فزود؟
در حالی که ماهیت و محتوای ساختار آموزشی ما براساس شکلدهی انسان متعالی تعریف شده، چگونه است که صدای کلمههایِ منع شده با پایکوبی و هماهنگی، آن هم به اسفل وجه ممکن، از زبان خوانندهای به گوش میرسد که «امر جنسی» را برجسته میکند؟ برداشت شما چیست؟!
به «سایه» خودمان دقیقتر بنگریم:
یونگِ روانشناس در نظریه شخصیت خود، اصطلاح کلیدی دارد به نام «سایه»، سایه آرکی تایپِ تیرگی است، بخشی از ماست که آن را ناهشیار، پنهان میکنیم و مشتاق نیستیم به آن نگاه کنیم. انسان ماهیتی عجیب دارد، در عین اینکه لذت میبرد، عامل لذت را به شکل بچهگانهای میپوشاند. شهامت در این است که به تیرگی و زشتی شخصیت خود نگاه کنیم، چون ما در اصل موجوداتی نیکوکار ولی همچنین خبیث هستیم، ما مهربان منتها در آنی دیگر میتوانیم قاتل باشیم، ما آمیخته نجیب و نانجیب هستیم. به قول داستایوفسکی ما به خود دروغ میگوییم و همین دروغ را هم از خباثت میگوییم. ما نمیتوانیم نشانههایِ شَر را از وجود افراد کاملا جدا کنیم، برخورد رادیکال و آمرانه در تربیت، آژیر خطر را بلند کرده است.
تصور ما از انسان، لجاجت با واقعیت اوست.
فکر نمیکنید باید راهی مناسب برای وجهِ پنهان شخصیت دانشآموزان در نظر بگیریم، طوری که به رشد آنها کمک کنیم؟ انسان آمیخته پستی، میان مایگی و تعالی است. وجه نازل شخصیت ما، زشت نیست، چه اتفاقی افتاده که ما به جای هدایت امر لذت و تبدیل آن به امر متعالی، صرفا آن را ندیده میگیریم و به خودمان دروغ میگوییم. اینجاست که روغن بادام به قول مولانا خشکی آورده و سرکنگبین، صفرا فزوده است.
ابتذال از کجا میآید؟
آموزش و پرورش آینهای است که از همگان دعوت میکند خود را در آن ببینند. این تعریف واقعی است، نه اینکه ما مدرسه را موقعیتی ایزوله در نظر بگیریم؛ بههمریختگی قشربندی اجتماعی که خود ناشی از اقتصاد رانتی و بیمار است، باعث شده که ارزشهای متعالی نادیده گرفته شود. افزایش سطح درآمد و طی کردن پایگاههای اجتماعی و فرا آمدن در سطوح بالای قشربندی در کشور ما، حاصل مشارکت در تولید و رشد تدریجی نیست. اقتصاد دلالی و ناگهان فربهشدن، باعث شده که مناسبات طبقات نادیده گرفته شود. مناسبات حاشیهای همراه با رشد درآمدی رانتی، به لایههای بالای مدیریتی ما رسوخ پیدا کرده است. امروز مدارس غیرانتفاعی و خصوصی، الگوی تعلیم و تربیت شدهاند، منتها سوال اساسی این است که کدام دانشآموزان در این مدارس هستند؟ آیا رد پای ارزشهای زندگی رانتی در مدارس ما دیده نمیشود؟ آیا برخورداران، شایستهتریناند؟ فرزندان چه کسانی الگو شدهاند؟ سیکل معیوب خصوصیسازی در سیستم آموزشی و در اقتصاد بیمار ما، در آینده مدیرانی را تحویل میدهد که خودشان رشد اجتماعی ناگهانی و رانتی داشتهاند!
پییر بوردیو، جامعهشناس، شکلگیری ساختمان ذهنی و اجتماعی را دیالکتیک ملکه ذهن شدن ( طرحواره) عوامل خارجی و خارجیشدن عوامل ذهنی مینامد. زمینه روابط ناسالم اقتصاد شبهخصوصی و آزاد در کشور ما عامل حضور طبقه نورسیده و تبدیل این طبقه دانشآموزی به مدیرانی خواهد شد که ارزشهای حاشیهای خود را بر سایر طبقات، جاری خواهند کرد. بهعبارتی، ساختمان ذهنی طبقه رانتی، کنش اجتماعی را مقید خواهد کرد. انسان وابسته به پول و منفعت، انسانی که به جای تحویل و تبدیل وجوه پست شخصیتش به وجه متعالی، مفتخر به خودشیفتگی و وجه مادی است، بنابراین بهتر است امر غریب را در مشکلات اقتصادی جستوجو کنیم تا اینکه صرفا آموزش و پرورش را خطاب قرار دهیم.
دوا چیست و کجاست؟
کمافیالسابق، متولیان تعلیم و تربیت احتمالا به بخشنامه متوسل خواهند شد و در چند برگ آ ۴، به قلم برجسته، امضا خواهند کرد دستوراتی که: چنین کنید، چنان کنید، ... این نیز چشم بستن بر امر واقع است. شایسته است ابتدا بتوانیم به خودمان نگاه کنیم، خودشناسی میتواند ما را نجات دهد.
عنصر غایب اما اصیلی که در مدارس ما گم شده است، چیست و کجاست؟
رقص ساسی مانکنی دیجیها و دانشآموزان دبستان ما، کمککننده است اگر این دو احساس را نیز صادقانه در نظر بگیریم:
اول: احساس تنهایی و بیگانگی
دوم: احساس درماندگی
دانشآموزان ما تنها هستند! امر واقع، رقص آنها نیست بلکه احساس تنهایی و بیگانگی عمیق آنهاست. زندگی در فضایی غریب و متضاد ... مدرسه تبدیل به فاصله دردناک بین آمدن و رفتن به خیابان شده است؛ رواندرمانی جوابی روشن برای عدم تغییر مراجعان در اتاق درمان دارد: نبودن رابطه عامل تغییر است؛ در رابطه است که ما تغییر میکنیم.
آموزش چیست؟ تغییر رفتاریِ پایدار
درد اینجاست: بین معلم و دانشآموز ارتباطی نیست. در غیاب رابطهای امن و سرشار از صداقت و احترام، تغییری رخ نمیدهد و ارزشهای ما منتقل نخواهد شد. کلاس، سرشار از بیگانگی است.
سخن این است:
امر واقع را بچسبیم نه امر غریب. فکری برای احساس تنهایی و درماندگی دانشآموزان کنیم، صدای ساسی، حاصل فضای ارتباطیِ سترون و مینیاتوری مدرسه است. نمیتوان انتظار ایجاد رابطه عمیق بین معلم و دانشآموز داشت، اگر منتظر باشیم فقط شاگرد تغییر کند، اما استاد در این ارتباط دوطرفه، همچنان ایستا و دانایِ کل باشد.
صدای ساسی مانکنها، جنتلمن جنتلمن، بلرزون بلرزونها ... صدای بیماری است، صدای غیبت عشق است.
ستایشگر عشق و زندگی و یکیشدن باشیم، آنگونه که بایزید بسطامی را نقل کنند:
«و شنیدم که مجنون بنی عامر را گفتند تو کیستی؟ گفت من آنم که لیلی و لیلی است من.»