شماره ۴۴۸ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۱۸ آذر
صفحه را ببند
تمايز ميان دو نوع خشونت

|  مصطفی عابدی  |   روزنامه‌نگار   |

در روزهاي گذشته بحث درباره‌ خشونت به‌ويژه خشونت عليه زنان به بحثي نسبتا فراگير در رسانه‌ها تبديل شد. اين يادداشت در پي آن است كه خشونت را از حيث واقعيت يا زمينه‌هاي آن تقسيم‌بندي كند، چراكه بدون اين تمايز ممكن است درك درستي از ماجرا پيدا نكنيم و اگر به اين درك نرسيم اصولا راه‌حل‌ها نيز كارآمد نخواهد بود. اگر اصولا كسي در پي راه‌حل باشد!
اعمال خشونت گاه ناشي از يك رفتار اجتماعي و پرخاشگرايانه است، گاه ممكن است ناشي از ساختار نابرابر و تسلط‌آميز یک گروه بر گروه دیگر باشد كه در اين صورت اِعمال خشونت ممكن است به نوعي رفتار طبيعي و حق تبديل شود. در حالت اول مي‌بينيم كه دو نفر در خيابان به جان هم افتاده‌اند و نزاع مي‌كنند. اين نوع خشونت اعم از اين كه فيزيكي و جسمي باشد يا رواني و زباني، ناشي از ناتواني طرفين يا يكي از دو طرف ماجرا در حل‌وفصل مشكل ميان خودشان با استفاده از روش‌های مسالمت‌آميز است. براي نمونه هنگامي كه يك نفر از ديگري طلب دارد و به دلايل گوناگون نمي‌تواند طلب خود را بگيرد، ممكن است به خشونت متوسل شود و چه بسا به دليل ضعف، خودش هم در اين ماجرا متضرر شود با این وجود باز هم وارد اين رابطه‌ي خشن مي‌شود. ولي نوع ديگري از خشونت ناشي از سلطه و روابط نابرابر است. اعمال هر نوع خشونت (فراقانوني) از سوي صاحبان قدرت به زيردستان و ديگران، اعمال خشونت مرد نسبت به زن و یا خشونت ارباب نسبت به رعيت و... همگي ناشي از نابرابري ساختاري ميان دو طرف ماجراست و ربطي به ويژگي‌هاي رواني ندارد.
خشونت عليه زنان شامل هر دو خشونت مذكور مي‌شود. هرچند در نوع اول ممكن است زنان نيز از روش‌هاي خشونت‌آميز علیه شوهر یا فرزندان خود استفاده كنند. به عبارت ديگر، آن‌جا كه خشونت تبديل به يك رفتار اجتماعي و پرخاشگرانه مي‌شود، زن و مرد هر دو مي‌توانند خشن رفتار كنند. اگرچه در اين حالت نيز به‌دلايل گوناگون مردان در مقایسه با زنان رفتارهاي خشونت‌آميز بيشتري از خودشان نشان مي‌دهند. در مقابل هنگامي كه از خشونت به‌عنوان يك رفتار منطبق بر نابرابري ساختاري سخن مي‌گوييم قضيه فرق مي‌كند و خشونت عموما يك سويه و از جانب مردان ديده مي‌شود. آنچه كه درحال حاضر درباره‌ خشونت عليه زنان بايد مورد توجه بيشتري قرار بگيرد خشونت‌هاي (اعم از فيزيكي، كلامي و...) ناشي از نابرابري‌هاي ساختاري است. ريشه‌ اين خشونت مجوزي است كه از سوي اين ساختار نابرابر صادر شده است. حتي اگر به دليل ويژگي‌هاي فردي مرد از آن استفاده نكند به صورت بالقوه حس مي‌شود.
تمايز قايل شدن ميان اين دو نوع خشونت اهميت دارد چراكه ريشه‌هاي آنان متفاوت است و راه‌حل‌هاي آنان به نسبت فرق مي‌كند. در خشونت به‌عنوان يك رفتار اجتماعي و شيوه‌ حل اختلاف؛ مردان و زنان هر دو درگير استفاده از آن هستند هرچند مردان به‌دليل داشتن تعاملات اجتماعي بيشتر امكان اين كه با ديگران دچار اختلاف شوند بيشتر است و به دليل وضعيت جسمي نيز احتمال كاربرد روش‌هاي خشن براي آنان بيشتر است، ولي در هر حال اين عارضه‌ اجتماعي عام براي همه‌ اعضاي جامعه اعم از زن و مرد يا بزرگ و كوچك و يا شهري و روستايي است. جالب اين كه در آخرين نمونه‌اش حتي يك پزشك با همكاري يك مهندس جوان به اين شيوه انتقام‌گيري و حل اختلاف متوسل شده‌اند.
ولي خشونت ناشي از نابرابري ساختاري به تناسب موضوع بايد از طريق اصلاحات ریشه‌ای انجام گيرد. براي نمونه سلطه‌ مدير بر كارمند هنگامي كه خارج از چهارچوب وظايف اداري شود يا سلطه مرد بر زن يا... تنها به واسطه‌ شفافيت و پاسخگويي و نيز بهبود ساختاري در حقوق متقابل افراد نسبت به یکدیگر قابل حل است. در چنين شرايطي رئيس به زيردست خود خشونت مي‌ورزد (و نه لزوما خشونت فيزيكي) در اين صورت مهم نيست كه رئيس مرد است يا زن چراكه همه‌ حالات متصور است.
بايد پذيرفت كه اين دو نوع خشونت با هم ارتباط دارند و هر كدام ممكن است ديگري را تقويت يا تثبيت كنند ولي به لحاظ ريشه‌اي با يكديگر فرق دارند و راه‌حل‌هاي هر كدام نيز متفاوت است.

 


تعداد بازدید :  277