شماره ۴۴۸ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۱۸ آذر
صفحه را ببند
خاطرات سولفرینو

كمبود آب روز‌به‌روز بيشتر احساس می‌شد. زهكش‌ها خشك مى‌شدند و سربازان تنها آب آلوده براى نوشيدن داشتند. هرجا كه چشمه‌اى پيدا می‌شد دو سرباز مسلح قرار مى‌دادند كه براى بيماران آبى باقى بماند.در نزديكىهاى كاوريانا يك باتلاق آلوده، تشنگى 20هزار اسب از سواره‌نظام را رفع كرد. بعضى از اسب‌هاى زخمى و بى‌سوار، بعد از يك روز سرگردانى خودشان را به بقيه اسب‌ها مىرساندند و به نظر مىرسيد كه از دوست‌هايشان طلب كمك مى‌كردند. معمولا اين اسب‌ها را مىكشتند تا از درد خلاص شوند. روزى يك اسب زيبا و از نژاد اصيل در مركز يك گردان فرانسوى پيدا شد. از نامه‌هاى داخل كيفش متوجه شدند كه صاحب آن شاهزاده آيزنبرگ بوده و بلافاصله جست‌وجو براى يافتن صاحبش آغاز شد. او را زخمى در ميان اجساد پيدا كردند، در حالى كه به خاطر از دست دادن خون زياد بيهوش شده بود. يك جراح فرانسوى او را فورا تحت معالجه قرار داد و بعد از مدتى او را به خانه فرستادند، حال آن‌كه خانواده‌اش با اين تصور كه او مرده است مشغول عزادارى بودند. بعضى از مرده‌ها، آنهايى كه فورا كشته شدند، چهره‌هاى آرامى داشتند، ولى بعضى ديگر كه با مرگ دست و پنجه نرم كرده بودند، چهره‌هايى كريه داشتند و بدن‌هايشان مثل چوب شده بود.  روى پوست آنها لكه‌هاى وحشتناكى ديده مى‌شد. نگاهى خيره داشتند و دست‌هايشان زمين را چنگ زده بود. سه روز و سه شب طول كشيد تا مرده‌ها را دفن كردند، ولى خيلى از اجساد كه به هر دليلى مخفى ماندند، چه پشت بوته‌اى يا داخل چاهى افتاده بودند، بعدا پيدا شدند.اين بدن‌ها و اسب‌هاى مرده بوى تعفن شديدى به راه انداخته بودند.
ادامه دارد...

 


تعداد بازدید :  174