دکتر امیرحسین جلالیندوشن| آیا اگر پردههایی تازه از ماجرای تختی را درک کنیم، مثلا به این سوال ما پاسخ داده شود که حقیقتا تختی خودکشی کرده یا نه، رابطه او با مرحوم شهلا توکلی چگونه بوده یا مثلا ادعای اسدالله علم که تختی دچار ناتوانی جنسی بوده، تأیید یا رد شود، برای آدم ایرانی که در وضع بغرنجی به سر میبرد و درسال ۱۳۹۸ بسیار بیپناه خود را احساس میکند، این رازگشاییها میتواند رهیافتی برای درک، تشخیص یا دوا و درمان فراهم کند؟ به عبارتی اگر تصور کنیم تختی، چنانکه فیلم غلامرضا تختی بهرام توکلی برای ما نشان میدهد، زاییده نیاز مردمان است و حتی اگر خود را کشته باشد در حقیقت آرزوی مردمی را که او را بر کشیدند و تختی کردند برآورده کرده، میتوانیم بگوییم این وضع حتی حدود ۵۰سال بعد از مرگ تختی هنوز هم در جامعه ما ادامه دارد؟ آیا باید تصور کنیم جامعه هنوز به قیصر، به فردین و آن جهان-پهلوانی که خود را در پای مردمش، قربانی میکند و هیچ برای خود نمیخواهد روی خوش نشان میدهد؟ اخیرا تقی آزاد ارمکی در سخنرانی خود به مناسبت روز ملی توسعه ادعا کرده امیرکبیر را مردم کشتند و البته دعا کرده خداوند امیرکبیر را از دست ریاکاران، روانشناسان و روانکاوان رهایی بخشد. او از کتاب معروف رضا علیقلی با عنوان جامعهشناسی نخبهکشی که در سالهای بعد از خرداد ۷۶ بسیار خوانده شد و چاپهای متعدد و مجدد یافت بهعنوان کتابی مزخرف یاد میکند که با استفاده از ایدههای روانشناختی، مردمان ایرانی را مردمانی استبدادزده، خفیف و طبعا حسود تصویر میکند که نخبگان خود را میکشند و در وضعیتی همواره همانندسازی شده با پرخاشگر و مهاجم به سر میبرند. دعوای جامعهشناسی مثل آزاد ارمکی همان دعوای کلاسیک جامعهشناسی و روانشناسی است که مرحوم دکتر امین قانعیراد در سالهای گذشته بسیار از این الگو در نقد نگاه روانشناختی به امور اجتماعی بهره میبرد. او حتی مثل دورکهم باور داشت موضوعی چون خودکشی یا افسردگی بیشتر مسألهای است اجتماعی تا روانی. البته در نقطه مقابل، جامعهشناس جوانی چون آرمان ذاکری که کارهای اخیر او با استاد نامآورش یوسف اباذری در نقد نولیبرالیسم ایرانی زیاد خوانده و شنیده شده از کارهای اشخاصی چون فروید، گوستاو لوبون و متفکران مکتب انتقادی بهره میگیرد تا نشان دهد جامعه ایران، جامعهای تودهوار است و به قهرمان و منجی روی خوشی نشان میدهد. قهرمانی که بتواند برطرف کننده نقیصههای او باشد و رویای ناکام ناتمام وی را تعبیر کند.
حال به تختی بازگردیم. جامعه ایران در دهه۴۰ ادعای جلالآلاحمد را میپذیرد و تختی را قهرمانی مقتول میخواند، چنان که صمد بهرنگی و علی شریعتی را نیز قربانی ساواک و شهید نام مینهد.
تختی بهرام توکلی بیشتر به آرشی که بهرام بیضایی تصویر کرده نزدیک است تا آرش سیاوش کسرایی. آرش سیاوش کسرایی قهرمانی ملی است که از جان خود برای یک ملت مایه میگذارد، و آرش بهرام بیضایی زاییده نیاز مردمی است که رویا باختهاند و از سر بیپناهی و ناتوانی میخواهند یکی بار آنها را به دوش بکشد؛ جامعهای که جامعه نیست. اینروزها فیلم بهرام توکلی در پایین جدول اکران جا خوش کرده است، درحالیکه فیلم کمدی منوچهرهادی بیش از 19میلیارد فروخته، سهم او تنها یک میلیارد تومان فروش بوده، درحالیکه تولیدی استاندارد در حد آثارهالیوود است. مردم تختی را کشتند و احتمالا اگر اتفاقی نیفتد تختی بهرام توکلی را هم نادیده میگیرند چنان که او را وقتی که دیگر نمیتوانست بار آنها را به دوش بکشد نادیده گرفتند و به گوشه عزلت راندند. حرف تندی است اما میخواهم بگویم بخش بزرگی از این جامعه به تختی، آلاحمد و آرش کسرایی نیاز دارد و آنان را میخواهد چنانکه شوربختانه باید گفت به قهرمانان تازه خود یعنی مرحوم پاشایی در استمرار همان سنت قهرمانخواهی، اما در وجهی کاریکاتورگونه و مبتذل در جهان جدید نیاز دارد، قهرمانی که قهرمان نیست و اصالت ندارد.
این جامعه به زبان تند یوسف اباذری و به اندیشه کسی چون فریدون آدمیت یا به تیغ تیز نقد صادق هدایت بر باورهای عامیانه نیاز دارد، کسانی که زبانی تند و تلخ داشتند و از سلیقه عامه مردمان دوری میجستند و تاب تنهایی داشتند و میتوانستند خلاف جریان آب شنا کنند و چهره حقیقی جامعه را به او نشان دهند.
به عبارتی میتوان دعا کرد که خداوند مردم ایران را از دست متملقان، دروغگویان، تودهگرایان و ریاکاران نجات دهد.