مجتبی پارسا روزنامهنگار
محققان و عالمان علوم تربیتی از سالیان دراز تاکنون نظرات متفاوتی را در مورد هدف آموزشوپرورش و تربیت کودکان داشتهاند. یکی از بهترین سخنرانیهایی که در این باب شنیدم، سخنرانی دکتر مصطفی ملکیان، فیلسوف و اندیشمند معاصر است که به خوبی این موضوع را تبیین کرده است. مایلم چکیدهای از سخنان ایشان را با شما به اشتراک بگذارم.
در یک دستهبندی کلی میتوان گفت پنج هدف و غرض برای آموزشوپرورش کودکان وجود دارد که نهادهای آموزشی در کشورهای مختلف هریک بنا بر ارزشها، آرمانها، اهداف، نیازها و عرف جامعهشان، دستکم یکی از این موارد را هدف خود در تربیت کودکان قرار دادهاند.
نخستین و سادهترین دیدگاه این است که تربیت کودکان باید به نحوی باشد که آنها بتوانند به درد جامعه بخورند، یعنی کودکان را طوری تربیت کنیم که در بزرگسالی هر یک از آنها بتوانند یک شغل و حرفه را در اجتماع به خوبی هرچه تمامتر به عهده بگیرند. بهعنوان مثال، کودکان را تربیت کنیم که در آینده پزشک، مهندس، نجار، معمار، نقاش و ... بشوند. مهمترین مدافع و طرفدار این دیدگاه افلاطون است. او در کتاب جمهوری یک جامعه آرمانی را تصویر کرده که برگزیدگان حکیم آن جامعه باید نوباوگان را از همان آغاز تولد استعدادشان شناسایی کنند، تا بفهمند که در آینده برای چه شغلی مناسب هستند و آنها را در همان راستا تربیت کنند.
دیدگاه دوم میگوید که علم برای خود علم و دانستن برای دانستن و معرفت برای معرفت هدف است. علم نباید وسیله برای رسیدن به هدف دیگر باشد، بلکه خودش هدف است، به عبارتی دیگر هدف آموزشوپرورش انتقال تمدن به نسلهای بعدی است. بزرگان دوران رنسانس چنین دیدگاهی را داشتند که معتقد بودند انسانی که از دیگران داناتر است، از دیگران بهتر است.
دیدگاه سوم، تعلیم روش تفکر است، یعنی اینکه هیچ معلوماتی نیاز نیست انتقال یابد، بلکه باید روش فکر کردن و راههای درست فکر کردن را آموخت. در این دیدگاه به جای روش تفکر شما فرآوردههای فکری را میآموزانید که مثل آموزش ماهیگیری است به جای دادن ماهی.
دیدگاه چهارم متعلق به یکی از بزرگترین متخصصان تعلیم و تربیت، یعنی ژان ژاک روسو است. او معتقد بود که آموزشوپرورش باید به هر انسانی یاد دهد که چگونه به تفرد خودش جامه عمل بپوشاند، یعنی به فرد یاد بدهید که کار خاصی جهان هستی به دوست گذاشته است که باید سراغ آن بروی. حرف عارف بزرگ آلمانی «یاکوب بومه» که از بزرگترین عرفای جهان مسیحی است در همین زمینه است که میگوید یک پینهدوز خوب بهتر از یک استاد دانشگاه بد است.دیدگاه پنجم، هدف آموزشوپرورش اخلاقیتر کردن انسان است. طبق این نظریه اگر معلم یا مربی، بعد آموزشوپرورش شاگرد خود را مرخص کرد و او تواضع و صداقت و احسانش بیشتر شد، نشان میدهد که در هدفش موفق بوده است، یعنی کارکرد ویژه انسانی ما، اخلاقیتر بودن است. «جوزف باتلر» فیلسوف و متخصص بزرگ آموزشوپرورش در قرن هفدهم به این معتقد بود. او میگفت آموزشوپرورشها عیبشان این است که به اخلاقیتر زندگی کردن توجه ندارند.
با توجه به فیلسوفان اخلاق، ما باید بتوانیم سه ویژگی را در کودکانمان پرورش دهیم: «صداقت، تواضع و احسان.» سایر فضایل از درون این سه تا بیرون میآیند.
حال باید گفت که نهادهای آموزشوپرورش به هر میزانی که تعداد بیشتری از این دیدگاهها را عملی کنند، افراد بهتری را تربیت خواهند کرد. ولی به نظر میرسد که آموزشوپرورش ما به نخستین و سادهترین دیدگاه بسنده کرده و توجهی به سایر دیدگاهها خصوصا دیدگاه آخر یعنی اخلاقیتر کردن کودکان توجهی ندارد.