صحنههاى پرابهت و حوادث رقتانگيزى هم در كنار اين همه وحشت به چشم میخورد. ژنرال لو برتون پير در اين گيرودار دنبال داماد زخمىاش، ژنرال دوى مىگشت. او دخترِ شديدا نگرانش، خانم دوى را در ميان صحنههاى اغتشاش تنها گذاشته بود. در اينجا سرهنگ دوم دِنوشز مُرده افتاده بود. او ديده بود كه سرهنگ ژنليو از اسب افتاده و زخمى شده بود و از جاى خود پريد تا خلأ فرماندهى او را پر كند. در همان لحظه گلولهاى به قلب او اصابت كرد و او را از پاى درآورد.
سرهنگ ژنليو تب شديدى داشت و در كنار او ستوان دوم دِ سلو دزاران از توپخانه دراز كشيده بود. او تنها يك ماه در ميدان جنگ حضور داشت و حال دستش بايد قطع مىشد. گروهبانى كنار او دراز كشيده بود و هر دو پاى او تير خورده بود. من دوباره او را در بيمارستانى در برسيا ديدم، ولى او بعدا در قطارى كه از ميلان به تورين حركت مىکرد، جان سپرد. همه فكر مىكردند كه ستوان دِگيزل مرده است، ولى او را بيهوش و پرچم بهدست پيدا كردند. جسد افسر مسلمانى به نام لاريا دِ لادان در مركز انبوهى از اجساد نيزهداران و سربازان اتريشى در يونيفرم شيكش آرميده بود. سرِآفتاب سوخته يك سرگُرد الجزايرى روى سينه يك سروان اهل الجزيره افتاده بود، در حالى كه لباسش هنوز از تميزى برق مىزد، بوى تعفن همهجا محسوس بود.
سرهنگ دِلاويل كه در جنگى شجاعانه زخمى شده بود، نفس آخرش را كشيد و سروان پُنيبو از خواب بيدار نشد. ستوان فورنير از پيادهنظام، روز قبل به شدت زخمى شده بود، در حالى كه تنها 20سال داشت. او در10سالگى داوطلبانه به ارتش پيوست و در 11سالگى سرجوخه و در 16سالگى ستوان دوم شد. او دو بار در آفريقا جنگيده بود و در جنگهاى كريمه زخمى شد و حال، كارش در ارتش به آخر رسيده بود. يكى از مردان بزرگى كه در آنجا جان سپرد، سرهنگ ژونا دوك آبرانته بود. وى سابقا رياست يكى از ستادهاى زيرنظر ژنرال دوفالى كه فرمانده نظامى قسطنطنيه بود را برعهده داشت.
ادامه دارد. . .