امیرحسین جلالی روانپزشک
یک قاعده کلی وجود دارد و آن این است که در جامعه به هر اندازه، تعریف جرم وسیعتر باشد، اتفاقی که در جامعه میافتد این است که امنیت اقدامات مجرمانه هم بیشتر میشود. واقعیتی وجود دارد که در ایران، رفتارهای بسیار زیادی را جرم قلمداد میکنیم و افراد زیادی که آن اعمال را مرتکب میشوند، در دایره مجرمان قرار میدهیم. بهعنوان نمونه، آماری که بعضا نهادها یا اشخاص رسمی ارایه میکنند، مبنیبر این است که خانوادههای زیادی در ایران از آنتن ماهواره استفاده میکنند و این سخن چیزی نیست که پنهان باشد. بارها در روزنامهها و رسانههای رسمی کشور این موضوع را دیده و شنیدهایم. حالا وقتی این اقدام، یعنی استفاده از آنتن ماهواره در قانون بهعنوان جرم تعریف شده است، به این معناست که افراد زیادی در جامعه ما مجرم هستند. حالا شما میتوانید این را گسترش و به سایر حوزهها تعمیم دهید. مثال دیگر در حوزه موسیقی است که نوع خاصی از موسیقی در کشور از دهه 60، بهعنوان موسیقی غیرمجاز شناخته شده است. اما واقعیت اجتماعی را که نمیتوان نادیده گرفت. افراد بسیار زیادی در همین جامعه هستند که موسیقی غیرمجاز گوش میدهند. وقتی میگوییم «غیر مجاز» یعنی قانونی نیست، مجوز ندارد و به عبارت دیگر وقتی فردی به این موسیقی گوش میکند، درحال انجام فعل مجرمانه است. مورد دیگری که میتوان مثال زد فیس بوک است. من از فردی شنیدهام که 17میلیون کاربر ایرانی در فیسبوک حضور دارند. فیسبوک در ایران فیلتر است و افراد باید برای ورود به فیسبوک از فیلتر شکن استفاده کنند؛ استفاده از فیلتر شکن نیز جرم است. با این تفسیر، صرفا در این حوزه، ما 17میلیون مجرم داریم.
لذا وقتی تعریف جرم تا این اندازه وسیع باشد و رفتارهای مجرمانه اینقدر موسع توصیف شود، بهنظر میرسد اتفاق خوبی در پیشگیری از جرم نمیافتد. این نکته اولی است که به نظرم باید از قانون، جرمزدایی شود. به این معنا که جرایم، به چیزهایی اطلاق شود که واقعا امنیت و حقوق اجتماعی و خصوصی را تهدید میکنند. ممکن است عدهای بگویند بهطور مثال، ممکن است فیسبوک موجب بر هم خوردن امنیت اجتماعی شود؛ من اینجا کاری به این ندارم که سخن چه کسی درست است اما میخواهم بگویم وقتی از این پدیده، حدود 20میلیون نفر استفاده میکنند، اگر واقعا این جامعه اوضاع نابسامان، بحرانی و رو به انحطاطی دارد که 20میلیون مجرم در آن زندگی میکنند و با رفتار خود، امنیت اجتماعی و اخلاقی جامعه را به خطر میاندازند، در این صورت باید به حال این جامعه فکری اساسی کرد و نباید در چنین جامعه به دنبال زندان زدایی رفت؛ بلکه باید زندان ساخت!
نکته دیگر کاربرد زندان است. هیچکس در هیچ جای دنیا منکر این نیست که بعضی از افراد را باید زندانی کرد. حتی اگر از دید روانپزشکی هم به این مسأله نگاه کنید، ما در بعضی شرایط نیازمندیم که از ابزار کنترلی خارجی در مورد کسانی که توانمندی کنترل درونی ندارند، استفاده کنیم. مثل فرد یا افرادی که مرتکب قتل یا جنایت میشوند.
باید پرسید که در مورد هر جرمی، آیا زندان سودی دارد؟ فرضا فردی که به واسطه پرداخت نکردن مهریه به زندان میرود، زندانی شدنش چه کمکی به حال جامعه، خانواده و سلامت آن و چه کمکی به حال همسرش میکند؟ واقعیت این است که هیچ! هیچکس نمیتواند ادعا کند که این زندانی شدن، میتواند کمکی به کسی بکند. نه مهریهای به کسی پرداخت میشود، نه سلامت روانی به کسی داده میشود و نه هیچچیز دیگر.
از نگاه من، مسأله مهم این است که جای مجازاتهای جایگزین در قانون ما بسیار خالی است. هرچند بسیاری از قضات معتقدند که همین قانونهای موجود امکان استفاده از مجازاتهای جایگزین را میدهند اما بهنظر میرسد باید زمینه اجتماعی و امکانات لازم برای آن فراهم شود. بهطور مثال از دیدگاه رشته خودم، یک مجازات جایگزین برای فردی که یک اقدام خشونتبار انجام داده این است که باید خودش را درمان کند و اگر قرار باشد فردی را مکلف به درمان خود کنیم، باید مراکز درمانی وجود داشته باشد. باید درمانگر خبره وجود داشته باشد. در بسیاری از قسمتهای دنیا، اگر افراد خطایی انجام دهند، به جای زندانی کردن، آنها را مجبور به انجامدادن خدمت اجتماعی میکنند؛ «تو به جامعه آسیب رساندی، پس باید به جامعه خدمت کنی».
آیا ما زمینههای رسمی فعالیتهای داوطلبانه را به اندازه کافی تعریف کردهایم؟ به نظر بنده، بستر اینها در جامعه وجود دارد؛ اما باید کانالیزه و مدیریت شود. افراد سراغ یک کار داوطلبانه بروند و به جامعه خدمت کنند.
اگر عدهای بگویند که تعریف موسع جرم، به منظور پیشگیری از آن است، من اینطور پاسخ میدهم که تاریخ جدا از علم روانشناسی و روانشناسی اجتماعی، کاملا میتواند ضد این مسأله را اثبات کند. تجربههای تاریخی نشان دادهاند که نه فشار و نه قوانین تحدید کننده، به هیچ وجه نمیتوانند از جرم پیشگیری کنند. چرا که اگر میتوانست جلوگیری کند در موارد بسیاری این اتفاق میافتاد. مگر بعد از انقلاب، قوانین سنگین و جدی درباره قاچاق موادمخدر وضع و اجرا نشد؟ مگر در مورد افراد قاچاقچی و معتاد اجرا نشد؟ آیا از میزان اعتیاد کم شد؟ این حرف من نیست؛ حرف افراد با دیدگاه دانشگاهی، علمی، قضایی و انتظامی است که مسأله اعتیاد، مسألهای جدی و اساسی در حوزه آسیبهای اجتماعی است.
با اینکه تلاشهای بسیار ارزشمندی در این راه صورت گرفته و حتی خونهایی داده شده، اما واقعیت این است که اتفاقی که باید میافتاده، نیفتاده است. مگر کم پیش آمده که افراد مجرمی را در ملأ عام مجازات کردهاند؟ آیا از میزان جرم و جنایت در این کشور کم شده است؟ مگر روز بهروز، خشونتهای فیزیکی و اجتماعی در این کشور بیشتر نشده است؟ به نظر من اگر قرار بود وضع و اجرای قوانین سخت و محکم باعث پیشگیری جرم و جنایت شوند، تاکنون باید این اتفاق میافتاد. لذا کشورهایی که توانستهاند در این زمینهها موفق شوند، کشورهایی بودهاند که وارد حوزههای آموزش و فرهنگسازی و زدودن فقر و بیکاری شدهاند؛ اما ما ایرانیها که به دنبال نتیجه گرفتنهای آنی هستیم، از این حرفها خوشمان نمیآید. حقیقت این است که باید کار فرهنگی کرد و آموزش داد و در این صورت، تردیدی وجود ندارد که اقدامات ما آنچنان که در بسیاری از کشورها نتیجه داده نتیجهبخش خواهد بود.
آماری که بعضا نهادها یا اشخاص رسمی ارایه میکنند، مبنیبر این است که خانوادههای زیادی در ایران از آنتن ماهواره استفاده میکنند و این سخن چیزی نیست که پنهان باشد. بارها در روزنامهها و رسانههای رسمی کشور این موضوع را دیده و شنیدهایم. حالا وقتی این اقدام، یعنی استفاده از آنتن ماهواره در قانون بهعنوان جرم تعریف شده است، به این معنا ست که افراد زیادی در جامعه ما مجرم هستند.
وقتی تعریف جرم تا این اندازه وسیع باشد و رفتارهای مجرمانه اینقدر موسع توصیف شود، بهنظر میرسد اتفاق خوبی در پیشگیری از جرم نمیافتد. این نکته اولی است که به نظرم باید از قانون، جرمزدایی شود. به این معنا که جرایم، به چیزهایی اطلاق شود که واقعا امنیت و حقوق اجتماعی و خصوصی را تهدید میکنند.
مسأله مهم این است که جای مجازاتهای جایگزین در قانون ما بسیار خالی است. هرچند بسیاری از قضات معتقدند که همین قانونهای موجود امکان استفاده از مجازاتهای جایگزین را میدهند اما بهنظر میرسد باید زمینه اجتماعی و امکانات لازم برای آن فراهم شود. بهطور مثال از دیدگاه رشته خودم، یک مجازات جایگزین برای فردی که یک اقدام خشونتبار انجام داده این است که باید خودش را درمان کند و اگر قرار باشد فردی را مکلف به درمان خود کنیم، باید مراکز درمانی وجود داشته باشد.
اگر قرار بود وضع و اجرای قوانین سخت و محکم باعث پیشگیری جرم و جنایت شود، تاکنون باید این اتفاق میافتاد.