لیلا مهداد روزنامهنگار
خانهها آب و جارو شدهاند و فرشها تنی به آب زدهاند و روی بامها خودشان را پهن کردهاند تا رنگ و لعابی از تمیزی به خانهها بدهند. پردهها روی بندها تاب خوردهاند تا آفتاب حسابی رویشان بتابد و آماده آویزان شدن بر پنجرهها شوند؛ شیشهها هم خود را به شیشهشورها سپردهاند تا نمای شفافتری از شهر به خانهها بدهند. شهر هم تکانی به خود داده و سعی دارد با گلدانهای رنگی و گلهای رنگارنگ به بیننده القا کند که سال نو در پیش است. بساط دستفروشها هم حسابی به راه است و کمی رونق گرفته و هرجا که میآید خود را پهن میکنند از لباس بچه گرفته تا عود و شمع سر سفره هفتسین. اما خیابانها از همیشه شاکیتراند چون هر روز چشم به چراغهای چهارراهها میدوزند تا سبز و قرمز شدنشان را ببینند و نظارهگر عابرانی باشند که عجله دارند برای رفتن. اتوبوسها جا برای سوزن انداختن ندارند و مترو هم که حکایت تکراری شلوغیاش را بیش از گذشته تجربه میکند؛ از هرکسی هم که میپرسی میگوید آخر سال است دیگر باید تحمل کرد، سال که تحویل شود شهر آرام میگیرد و برای مدتی خبری از این هیاهو و ازدحام نیست. چراغهای چهارراههای خیابانها، صف طویل خودروهای منتظر و انبوه مردمی که گویی تمام سال را فقط دویدهاند تا به ماه آخر آن برسند؛ این حکایت این روزهای شهر است. اما فروشگاهها و مراکز خرید هم این روزها غصه خود را دارند؛ مراکز خریدی که صبحبه صبح آبوجارو میکنند و چشم انتظار مشتریانی مینشینند که خریدی داشته باشند و پولی به دخل آنها اضافه کنند. بازارها و مراکز خرید پر شده از مردمی که صبح اول وقت به بازارها و مراکز خرید روانه میشوند و شب آخر وقت خسته و گاهی ناامید به خانه میرسند. دست بعضیها نایلونهای خرید است و بعضی دیگر دستخالی برمیگردند به امید خرید در مرکز خرید دیگر. اما داستان اتیکتها با رقمهای بالا هم حالوهوای دیگری به خرید آخر سال داده است. همه اینها در کنار اتیکتهایی که رقمهای بالا را در خود جای دادهاند و تلاششان این است چیزی عاید مشتریان نشود! مشتریهایی که استرس داشتن سالی نو بدون لباسهای نو چهرهشان را آشفته کرده است. دیگر عمونوروز با چهره سیاهش هم رونقی برای ایام آخر سال نیست و هرقدر با لباس قرمزش در خیابانها چرخ میزند، نمیتواند لبی را به خنده باز کند. از عابران خسته آخر شب که میپرسی از قیمتها گلایه دارند و پای حرف فروشندهها که مینشینی از کسادی بازاری میگویند که در سالهای گذشته دخلشان را پرپول میکرد و اجناسشان را راهی خانهها. شب عید از قدیم همخوانی با لباس نو خانه نونوار داشته اما شاید وقت آن رسیده تا عید را با نگاهی نو شروع کرد بدون لباسهای جدید و میز پر از آجیل. «چشمها را باید شست/ جور دیگر باید دید» شاید حکایت سال پیشرو باشد تا بتوان در سایه آن رنگی تازه به شهر و مردمانمان داد و گریزگاهی ساخت برای پناه بردن از تمام دغدغهها به آن. دغدغههایی که نباید اجازه داد تمام فکر و ذهنمان را به خود مشغول کنند و توان پیش رفتن را از ما سلب.