مدتهاست چیزی ننوشتهام نه اینکه موضوعی نبوده شاید به اهمیت کلمات پی بردهام یا به منزلت سکوت بیشتر فکر ميکنم. و دیگر اینکه قضاوت اصلا برایم آسان نيست.
قضاوت آدمها و رفتارهایشان. ...اما بعضی وقتها واقعا دلم ميخواهد بنویسم و داوری کنم ولو اشتباه باشد. اگرچه هنوز ميدانم آدمها معذورند و همیشه درحال انجام کاری هستند که فکر میکنند درست است.
چندی قبل یکی از همکارانم که متخصص بیهوشی است همسر و تنها فرزند دبیرستانیاش را به کانادا فرستاد همسرش نیز خانمی است پزشک و آنها به امید آیندهای بهتر و مرفهتر و خوشبختتر سرزمينشان را ترک کردند مثل هزاران مهاجر دیگر... با ایشان صحبت کردم ... بههرحال به امید یافتن مسکن و ماوایی بهتر و زیستن در جمع انسانهایی خوبتر وطن و هموطنان نالایق خود را ترک کرده بودند.
نکتهای که در این داستان تکراری آزارم میدهد رفتار خود این دکتر متخصص بیهوشی است.
شبهایی که با ایشان کشیک باشم واقعا به سختی ميافتم اگر از ساعت 10 یا 11 شب به بعد بیمار اورژانسی داشته باشم و به اتاق عمل ببرم با اعتراض جدی و غرغر ایشان مواجه میشوم که چرا این وقت شب مریض آوردهای؟
هنوز پس از این همهسال نمیپذیرد که بیمار اورژانسی ساعت خاصی ندارد و ما هم اصلا به همین دلیل کشیک مقیم بیمارستان هستیم.
صبحها هم یک ساعت زودتر از بقیه بیمارستان را ترک ميکند و من یک ساعت در دلهره و اضطراب میمانم که اگر مورد اورژانسی پیش آمد چه کنم؟ این شرایط کار کردن خود اوست و او خود از همین شرایط فرار ميکند.
انگار نه انگار این مملکت را همین رفتار امثال او در کلیه اصناف و مشاغل چنین کردهاند و حالا میروند تا براى بقیه ساکنان کره زمین آدمهای خوب و قانونمندی باشند.
روزانههای
یک پزشک زنان
منبع: obgynalone.blogfa.com