| مریم کاملان |
من یکجورهایی با داستانهای نسل جوان اخت بیشتری دارم. چون معمولا واقعیتنویس هستند و واقعیتهای زندگی را زیر میکروسکوپ ذهن میگذارند. از تخیلات دورپروازانه معمولا پرهیز میکنند. اهل جدلهای ساختگی درباره داستان نیستند. البته برخی از نویسندگان جوان تعصب حیرتانگیزی دارند که سبب میشود خواننده، جرأت نکند نظرش را با آنها درباره داستانهایشان بگوید.
3 کتاب از امیررضا بیگدلی خواندهام. هر 3 کتاب فضای داستانی نسبتا یکدست و مشابهی دارند. همین مشابهت سبب به اشتباه افتادن خوانندگان میشود. البته نه همه خوانندگان بلکه خوانندگانی که وقتی کتاب میخوانند در هر سطر دنبال یک گاف میگردند تا نویسنده را بچزانند. من این نوع رفتار را دوست ندارم. خصوصا که این رفتار بخواهد نام نقد به خودش بگیرد. این نوشتهها را نمیتوان نقد نامید چون فاصله بسیاري با واقعیتهای زندگی و حقیقت نوشتن و نویسندگی دارد. اگر خواننده داستان مایل به انتقاد از داستاننویس یا شاعر باشد بایستی حتما دانش انتقاد از نویسنده و آثار ادبی را داشته باشد وگرنه همینجوری نمیتوان هرچه را به ذهن آمد در مقام انتقاد شناخت و محترمانه آن را شنید. نه، نقد اسباب و حقیقت خودش را دارد که متاسفانه در فضای ادبی ما ایرانیان چندان جاری نیست. امیررضا بیگدلی با يك واقعهنگار و گزارشنويس تفاوت دارد. پيشنهاد ميدهم به دوستان كه وقتي ميخواهند از او داستاني بخوانند حتما نام كامل او را بنويسيد: امیررضا بیگدلی. من به سهم خودم مجموعه داستان آدمها و دودکشهایش را دوست دارم. اين روزها همهاش به اين ميانديشم كه آيا اين نويسنده رمان هم خواهد نوشت يا خير؟