| بابک مهدیزاده |
دیماه سال 92 بود؛ یازدهم دی ماه. تنگه رتیل. تنگهای در بیابان لوت. بیابانی که محل دفن یکی از فعالان محیطزیست کشور شد؛ سید امیر طالبی. امیر ازسال 87 به همراه دوستانش مدام به این مکان میرفت برای تحقیق و عکسبرداری. این را یکی از دوستانش میگوید؛ سیدمهدی حسینی. همو که همراهش بود در آن روز شوم. گروهی از تهران میآیند تا از رتیلهای معروف تنگه رتیل و از بیابان و کویر عکس بگیرند و امیر هم راهنمایشان میشود. اما حادثه خبر نمیکند و مین نادیده ماشین حامل او را به هوا میفرستد و آن روز میشود پایان عمر این فعال جوان محیط زیستی. پایان عمر شاید، اما پایان فکر، خیر. این را هم دوستش سیدمهدی حسینی میگوید. همو که این بار برای نگهداشت یاد و خاطره و فریاد صدای رفیقش، موتورسیکلتش را زین کرد و کولهاش را بار زد به دل جاده.
اردیبهشت سال 93 بود که سید مهدی حسینی، کوهنورد، کویرنورد و فعال محیطزیست بار سفر بست تا دور ایران را بگردد و از سرنوشت امیر بگوید و دهها امیر دیگری که به این سرنوشت تلخ دچار شدند و مین، این سلاح دوران جنگ، نوار زندگی شان را در دوران صلح قطع کرد و همچنان هم میکند. حسینی، سفرش را از پایتخت ایران شروع کرد. تنها با یک موتور سیکلت. از آنجا به قم رفت بعد استان مرکزی و بعد هم به کردستان و آذربایجانغربی و آذربایجانشرقی و اردبیل. به گیلان که رسید به سراغش رفتم تا از هدفش بگوید و از شعاری که بر پردهای نوشته و در هر شهر و دهی که میرود به دستان دیگران میدهد و عکس میگیرد و در سایتش «هزاری» میگذارد. او اکنون در مازندران است و قرار است سفرش را تا گلستان و خراسان شمالی و خراسان رضوی ادامه دهد و درنهایت در خراسان جنوبی و شهر زادگاهشان بیرجند به پایان برساند. او هدفش از این سفر عجیب را اینگونه توضیح میدهد: «دلیل اصلیاش تلفات گستردهای بود که مین در شرق کشور میگرفت. باید مسئولان و مردم را نسبت به این خطر آگاه میکردم. خطری که همواره در کمین مردم ما است. نهتنها امیر که در روز دوم عید امسال هم ماشین دیگری روی مین رفت و یکی دیگر از دوستانمان را با خودش برد. اتفاقات از این دست بسیار زیاد است و باید مسئولان را نسبت به این معضل آگاه کرد.»
از او میپرسم چرا مسأله مین را به محیطزیست گره زده است و او اینگونه پاسخ میدهد: «سیدامیر طالبی یک محقق محیطزیست بود. کسی بود که سالها عمرش را برای حفاظت از محیطزیست کشور گذاشته بود. به همین دلیل این سفر را گره زدم به مسائل زیست محیطی که آقا، زمین جای درخت است و نه مین. درخواست من این است که مناطق مینگذاریشده پاکسازی شود و همچنین از خانواده قربانیان هم حمایت شود. سالها بود که غرب کشور درگیر معضل مین بود اما الان شرق کشور هم درگیرش شده است. خیلیها بر اثر مین مردهاند و امیر هم یکی از آنها که الان صدایشان شده است. امیر عزیز آن زمان که فعالیت زیستمحیطی میکرد صدایش شنیده نمیشد حال که از جمع ما رفته وظیفه خودم دانستم که فریادهایش را به گوش همه برسانم. خیلیها مثل امیر هستند که حرفی برای گفتن دارند اما گوشی برای شنیدن پیدا نمیکنند و این سفر من براساس این ایده است که این آدمها را در طول سفر پیدا کنم و حرفشان را به گوش مسئولان برسانم.»
حسینی میافزاید: «متاسفانه خیلی از شهروندان ما نمیدانند که کشور هنوز درگیر معضل مین است و همچنان داریم تلفات میدهیم. آن هم بعد از گذشت سیسال از جنگ. جنگی که در غرب کشور بود و وجود مین عادی بود اما در شرق کشور نمیدانم چرا این همه مین وجود دارد. در شرق کشور نه سیسال پیش جنگ بود و نه امروزه. من نمیدانم چرا باید در شرق کشور این همه مین وجود داشته باشد و این همه تلفات بدهد. مخصوصا در دوره زمانهای که دستگاههای هشداردهنده به بازار آمدهاند و در ماشینها نصب میشوند و به راننده وقتی به مین نزدیک میشود هشدار میدهد.»
از او درباره همکاری مسئولان استانها میپرسم و اینکه چه اندازه کمک حالش بودهاند و او میگوید: «همکاری مسئولان در مجموع خوب بود. نامهنگاریها انجام شد و در این خصوص وزارت کشور و استانداریها و سازمان محیطزیست و میراث و گردشگری همکاری لازم را داشتند.»
اما برخوردهایی هم بوده است که خاطر این کوهنورد و فعال محیطزیست را آزرده است. او به یکی از این موارد اشاره میکند: «اکثر مسئولان و مقامات شهری و استانی با من در این سفر همکاری داشتند اما یکی دو مورد بود که از برخوردها خیلی خیلی دلگیر شدم. یکی از آنها شهرستان خداآفرین بود در منطقه خمارلو در 5کیلومتری این شهرستان در استان آذربایجان شرقی. من بهرغم تمام نامهنگاریها و مجوزهایی که از وزارت کشور، استانداری، سازمان گردشگری، سازمان محیطزیست، انجمن کوهنوردی داشتم اما در این شهرستان بعضی از مسئولانش برخورد نامناسبی با من داشتند. البته بگویم که من با کنجکاوی و سوال و پاسخ از سوی مامورین و مقامات مشکلی ندارم و این نوع رفتار را وظیفه آنها میدانم اما حرفم این است که همین سوال و جوابها میتواند با ادب و احترام همراه شود. سوال من از این دوستان این است که چرا به من بیاحترامی و بیادبی کردند. چرا از من یک لیوان آب را هم دریغ کردند. وسط بیابان انگار یک جنایتکار گرفته بودند و حتی فرصت دفاع کردن و توضیح دادن هم به من نمیدادند. بعد هم میگفتند من فلان مقام استانم و فلان کسم. حرف من این است که هر مقامی که داری جای احترام دارد اما دلیل نمیشود که فراتر از قانون و به دور از ادب با یک نفر برخورد کنی. اگر مقام بالایی در نظام جمهوری اسلامی داری که باید بیشتر روی حفظ کرامت انسانی یک شهروند مسلمان این مملکت حساس باشی. برخورد توهینآمیز این آقایان درحالی بود که از همان لحظه اول تمام نامههای مرتبط را هم به ایشان نشان داده بودم. از نامه وزارت کشور و استانداری گرفته تا مجوز عکسبرداری که از سازمان میراث فرهنگی و گردشگری همان استان آذربایجانشرقی گرفته بودم. من نمیگویم از من سوال نکنند و حتی به نامهها و مجوزها شک کنند که مبادا جعلی باشد چون میدانم که این جزو وظایفشان است و باید هم این کار را بکنند اما انتظار دارم که درنهایت احترام با من رفتار کنند. نه با من که با هر شهروند دیگری باید کرامتش حفظ شود و به شخصیتش توهین نشود. بارها به مسئولین نیروی انتظامی گفتم که اگر با من بیاحترامی میکنند شاید چندان مهم نباشد اما این توهینها اگر در حق یک توریست خارجی روا شود آن توریست دیگر پایش را به این مملکت نمیگذارد. اینگونه هم از یک منبع درآمدی محروم میشویم و هم آبرو و اعتبار کشورمان در دنیا میرود.»
«آیا نهادهای دولتی کمکی به لحاظ مالی هم به تو کردند؟» این سوالی بود که سید مهدی حسینی را به لبخندی وا میدارد و بعد از مکثی کوتاه میگوید: «ابتدا از استانداری استان خودم یعنی خراسان جنوبی و همینطور سازمان گردشگری این استان درخواست کردم که برای این سفر که هم جنبه زیستمحیطی داشت و هم گردشگری و میراث فرهنگی به من کمک مالی کنند اما متاسفانه این کمک مقدور نشد. هیچ نهاد دولتی دیگری هم برای این سفر به من کمکی به لحاظ مالی نکرد. نهادهای مدنی قوی هم که وجود ندارند بتوانند چنین خرجهایی بکنند یا اگر هم داشته باشند دغدغهشان نیست. فقط مقداری انجمن کوهنوردان ایران به من محبت کرد و مبلغی در اختیارم قرار داد. تعدادی از دوستان هم از من حمایت کردند و لطفشان شامل حالم شد اما عمده مبلغ را خودم شخصا تهیه کردم که یک وام نزدیک به 7میلیون تومانی بود. اما این نوع سفرها مخارجش بالاست و پولم ته کشیده و دارم ماشینم را میفروشم تا بتوانم مخارجم را در بیاورم.»
از او میپرسم این همه خرج و سختی ارزشش را دارد؟ و او آهی بلند میکشد و میگوید: «ارزش رفاقت بالاتر از این حرفهاست. پول تمام میشود اما دوباره به دست میآید اما رفیقی که رفته، رفته است و تنها کاری که میشود کرد این است که عقایدش زنده بماند و چه عقیدهای بهتر از دغدغههای زیستمحیطی. مطمئنا جهان جای بهتری خواهد بود اگر ذرهای، تنها ذرهای، به فکر درخت و حیوانات و جنگل و دریاهایمان باشیم.»
در پایان از او درباره مشاهداتش از محیطزیست کشور میپرسم. غمی به چهرهاش مینشیند و میگوید: «باید به مردم ایران بگویم که هرچه سریعتر تمام ایران را ببینند چون واقعا دیگر چیزی از این کشور باقی نمانده است. درباره دریاچه ارومیه که دیگر گفتنیها گفته شده اما درباره جنگل ارسباران چیزی گفته نشده درحالیکه دیگر چیزی از این جنگل نمانده است. تخریبگران و سرمایهداران به جان این جنگل افتادهاند و دیگر درختی برایش نگذاشتهاند. حجم تخریب بسیار بسیار گسترده است اما سازمانهای مسئول حفاظت از این جنگل هیچ کاری نکردهاند. در مسیر سفرم تخریبهای زیادی دیدهام. آنقدر تخریب دیدهام که وقتی به هر طبیعت و درخت و کوه و جنگل و دریاچهای میرسم به خودم میگویم شاید دفعه بعد که از اینجا رد میشوم اینها نباشند. چون واقعا حجم تخریبها دارد به همهجا میرسد و هیچگونه جانوری و گیاهی و طبیعتی از دست غارتگران در امان نیست. جادهسازیهای بیرویه آنقدر زیاد شده که دیگر چیزی به نام جنگل بکر نگذاشته در این مملکت. جادهسازی هم هیچ اصولی ندارد و فقط به این دلیل ساخته شده که فلان آقا در فلان شهر عضو شورا یا عضو مجلس بوده و برای خوشایند مردم منطقه و رأی گرفتن در دور بعد جاده ساخته است. بعد از جاده هم ویلاسازیها امان طبیعت را بریده است. در ویلاسازی که یک مدیریت تخریبگر پشت قضیه است. چون این ویلاسازیها با قانون جلو میروند و گسترش مییابند. همچنین وضع تالابهای ما بسیار وخیم است. خیلی از تالابها از بین رفتهاند و خیلیهای دیگر هم در شرف نابودی کامل هستند. مثل تالاب شهرستان آستارا در گیلان که دیگر چیزی از آن نمانده است. از تمام این تخریبها دارم عکس میگیرم و گزارششان را هم مستند مینویسم و به سازمان محیطزیست ارایه میکنم.» او را تنها میگذارم تا به سفرش ادامه دهد و فقط به این فکر میکنم امثال امیر و مهدی چه تعداد باید باشند تا فجایع زیستمحیطی در این مملکت تمام شود و دل زخمخورده طبیعتمان آرام بگیرد...