از ازل بدهکار بودیم! | شهاب نبوی| مدتهاست تنها کسی که هر روز سراغ من را میگیرد و به شدت پیگیر وضع سلامتی من است، بانکی است که از آن وام گرفتهام. بانک مورد نظر هرروز رأس ساعت یازده صبح با من تماس میگیرد. ابتدا سعی میکردم بیمحلی کنم و جوابش را ندهم، اما جدیدا یاد گرفته و اساماس میدهد. بنده از وقتی یادم میآید، بدهکار بودهام. حتی پدرم وقتی به سن پانزده سالگی رسیدم و قد و هیکلم به اندازه کافی رشد کرد، یک فاکتور گذاشت جلویم و خرج و مخارج ایام سپری شده را برایم حساب کرد. آنجا بود که برای اولین بار متوجه شدم از همان کودکی انسانی استثنایی بودهام؛ وگرنه این حجم استعمال پوشک و کهنه برای بچه آدمیزاد غیرطبیعی است. همیشه افرادی بودهاند که نفس کشیدن من برایشان مهم باشد. بعد از اینکه چوب خط پول قرض گرفتنم از دوست و آشنا و فک و فامیل پر شد، با غلام آشنا شدم. کار غلام این بود که پول قرض میداد و کمی بیشتر (صدی سه) پس میگرفت. غلام تاثیر بسیار مهمی بر زندگی من گذاشت. اولین کسی بود که برایش مهم بودم و همین باعث شد من هم کمکم بهش علاقهمند بشوم. اما یک روز بزرگترین اشتباه زندگیام را مرتکب شدم و به غلام خیانت کردم و به جای گرفتن پول از او سراغ بانک رفتم. خدا از دوستم نگذرد که بانک را به من معرفی کرد. بعد از آشنایی با بانک، تازه قدر غلام را دانستم. بانک فقط اسمش از غلام شیکتر بود. روزی قدر غلام را دانستم که با ذوق رفتم بانک و گفتم: «دیگه خدا رو شکر چیزی از قسطم که نمونده؟» و در جوابم گفتند: «چی واسه خودت تفت میدی؟ تازه سودش رو دادی، اصلش هنوز مونده.» الان قصد دارم به دامان غلام برگردم. امیدوارم خطایم را ببخشد.