محمد بقاییماکان نویسنده و پژوهشگر فرهنگی
آشفتهپنداری یا توهم ازجمله مسائل روانی است که ابعاد مختلف دارد و کسی را که مبتلا به آن است در زمینههای مختلف حسی و روحی دچار اختلال فکر میکند. فرد در چنین احوالی مانند کسی که گرفتار اسکیزوفرنی یا پارانویا است، با ناهنجاریهای روانی دست به گریبان است، زندگی را از منظر بدبینی مینگرد و چون جهان و آنچه در او هست را مخالف دیدگاه خویش مییابد، همه را علیه خود میپندارد و در شرایط وخیم روانی از عالم و آدم روی میگرداند و عزلت پیشه میکند.
چنین کسی اگر در میان جمع هم باشد، باز خود را تنها حس میکند زیرا عوامل توهمزا که ریشه در زمینههای تربیتی اجتماعی و فرهنگی دارند، امکان ارتباط با دیگران را از وی میگیرد و پریشاناندیشی حاصل از اختلال روانی حجابی تیره در برابرش میآویزد. چنین کسی خود را غالبا برتر از دیگران میبیند، زودرنج و بهانهگیر است، به دیگران تحکم میکند، از آنجا که پیوسته توطئهای علیه خود احساس میکند، آرامش خود را از دست میدهد، متانت و آرامش برایش بیمعنا میشود، قیل و قال را به صدای آرام و ملایم ترجیح میدهد، با اندک مشکلی عنان اختیارش از دست میرود و چنان به خشم میآید که گویی به مصیبتی عظیم گرفتار آمده. طبیعی است که چنین کسی با انتقاد میانهای ندارد، از دیگران خرده میگیرد ولی نقدپذیر نیست، به نصیحت دیگران میپردازد، ولی پندپذیر نیست، زندگی را امری جبری میداند که دست تقدیر آن را هدایت میکند، ترسی پنهان در ضمیرش موج میزند و مدام میپندارد که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا علیه او توطئه کنند. آلاحمد در دهه 40 ضمن انتقاد از سررشتهداری آن ایام از مالیخولیایی به نام مخالففرضی سخن میگوید و آن را مالیخولیای تعاقب میخواند. با مزمن شدن چنین احوالی، فرد دچار توهمات پارانویید میشود که خواهر خوانده مالیخولیا است و آنچه را که حقیقت ندارد، واقعی میپندارد، حشر و نشرش با دیگران- بهخصوص افراد نزدیک- براساس همین پندار شکل میگیرد. شخص متوهم در برخی از حالات پارانویایی، خود را به لحاظ موقعیت اجتماعی در شرایط بسیار برتر از آنچه هست میبیند و به اصطلاح «امر بر او مشتبه» میشود. نمونههای بارز این توهم را در ادبیات غرب میتوان در شخصیت «دون کیشوت» و در ادبیات فارسی در «داییجان ناپلئون» دید که توهم و واقعیت در هر دو آمیخته شده و احوال آدمیان به هزل گرفته میشود و چشم در واقعیتها بسته و با مخالفی خیالی نبردی دایمی دارد. توهم به معنای مشتبهشدن امری بر انسان معنایی جز این ندارد که با نهایت ظرافت در آثار مذکور وصف شده.
متخصصان تعلیم و تربیت و روانشناسان بر این عقیدهاند که نگرانی درخصوص چنین مسالهای در ابتلای افرادی به پریشاناندیشی نیست، بلکه مشکل اساسی در این است که اکثریت یک جامعه در چنین وضعیتی گرفتار شوند و پیوسته گمان کنند دستهایی نامریی مانع تحرک و پیشرفت آنان است و عقبماندگی خود را که حاصل نحوه زندگی و شیوه تفکر آنهاست متوجه عواملی موهوم کنند و ندانند که توهم زاییده عدم تحرک، محیط حزنآلود، تنآسایی، نا آگاهی، آیندهای یأسانگیز، گرایش به اندوه، فقدان فرهنگ سالم، غم آب و نان و عناصری از این دست است که درنهایت سبب افسردگی میشود و جامعه را سردرگریبان میکند. فرد و جامعه پریشان احوال و عطوفتزده، زیر بار غمگین توهمات گوناگون مجال اندیشیدن به واقعیتها را از دست میدهد، نمیداند که ریشه خفت خودخواسته در کجاست و چرا سنگلاخ هیجانات و احساسات سنتی را به شاهراه عقل ترجیح میدهد. حکایت چنین جامعهای به کسی میماند که بهجای درمان درد خود، آن را پنهان کند و سپس از طبیبان بنالد، ولی حقیقت این است که حاذقترین طبیب چنین دردی، شخص بیمار است که خود را بهتر از هرکسی میشناسد.
این فرد یا به بیان بهتر چنین جامعهای بهتر از هرکس میداند که دوا و درمان او چیست و چگونه میتواند از ورطه توهم نجات یابد و گام در طریق عقل بگذارد و باور کند که پیشرفت دیگران از پسرفت اوست، زیرا به قول دکارت هیچچیز به اندازه عقل به تساوی بین آدمیان تقسیم نشده و آنچه جوامع را از هم متفاوت ساخته، روش راهبردن آن است. از اینروست که برخی از جوامع بهرغم کهنسالی، همچنان در ایام کودکی سر میکنند و بعضی دیگر، هرچند نوپا و تازه به چرخ آمده، همانند پیران سالخورده عرضکیاست میکنند.