شماره ۱۵۲۹ | ۱۳۹۷ دوشنبه ۳۰ مهر
صفحه را ببند
زیرگذر

عاشقانه‌های من و دبه ماست  | حمید خدامرادی|  در دوره‌ای که یکی نان تیپ و ظاهر قشنگش را می‌خورد و دیگری هم نان چرب‌زبانی‌اش را، من در گوشه‌ای از عزلت خود فاقد همه این شرایط نان و ماستم را می‌خوردم؛ بدون هیچ گله‌ای.
خیلی شیک نان را در ماست فرو می‌کردم، روبه‌روی تلویزیون لم می‌دادم و همصدا با رامبد همیشه جوان فریاد می‌زدم: «ما خیلی باحاااالیم». ما واقعا برای هم می‌مردیم، حتی به یاد دارم یک‌بار خواب دیدم روبه‌رویم کلی دبه‌ ماست کم‌چرب و پرچرب که صف منظمی را تشکیل داده‌اند، دارم به‌ عنوان رهبر ارکستر با قاشق ماستی آنها را رهبری می‌کنم. ماست برای من تنها یک وعده غذایی نبود. او دوای درد جسمانی من هم بود؛ مثلا گاهی اوقات که دیسک کمرم زیر بار قسط و بدهی عود می‌کرد، دبه‌ای ماست را به روی کمرم خالی می‌کردم و به شیوه ماستمالی خودم را خوب می‌کردم!
من و دبه ماست، برای خودمان حریم شخصی داشتیم و غیرت خاصی هم رویش داشتم. ابدا به هیچ احدی اجازه نمی‌دادم که انگشتش را در ماستم بکند! برای من همه چی داشت عاشقانه و خوب پیش می‌رفت اما از بخت بد من از آنجا که دنیا گیر سه پیچ روی ما دارد، خبر رسید که به دلیل افزایش نرخ دلار، لبنیات هم گران شده است. هر چند ربط خروجی پستان گاو را به ارز و دلار نمی‌دانم اما تا توانستم ترامپ را مورد عنایت قرار دادم چند وقتی می‌شود دیگر مثل قدیم نمی‌توانم ماست بخرم و رابطه‌مان کمی سرد شده و به  لطف اقتصاد  این روزها، عشقمان به تزلزل افتاده است؛ از شما چه پنهان بعضی شب‌ها عکس دبه‌های ماست را در موبایلم  می‌بینم و یاد خاطراتمان  می‌افتم.


تعداد بازدید :  304