شهروند| سرقت از رایزن سیاسی سفارت ژاپن و دزدیدن پورشه کروک آن هم کمتر از 4 ساعت در خیابانهای شمالی تهران. حادثهای عجیب که تا قبل از دستگیری متهمان آن خیلیها را به یاد فیلمهای گانگستری و پلیسی انداخت. اما با شناسایی و دستگیری هر دو متهم این دو سرقت مشخص شد که پای هیچ گروه و باند حرفهای سرقت در میان نبوده و همه این نقشه از سوی یک دانشجوی فوق لیسانس طراحی و اجرا شده است. جوان 30 سالهای که بیپولی حتی امکان دفاع از پایان نامهاش را هم از او گرفته است. فرامرز دانشجوی فوق لیسانس که با دو سرقت چند ساعت دلهرهآور را در خیابانهای شمال تهران رقم زده بود در نخستین ساعات بامداد یکشنبه از سوی پلیس شناسایی و دستگیر شد. این جوان 30 ساله به کمک یکی از دوستانش در مدت 2 ساعت دو سرقت متوالی انجام دادند. نخست در خیابان مقدس اردبیلی به سراغ رایزن سیاسی سفارت ژاپن رفتند و کیف دستی او را سرقت کردند. سپس در اقدام بعدی در خیابان اندرزگو یک پورشه کروک را درحالیکه چهارسرنشین داشت، با تهدید اسلحه به سرقت بردند. این دو سارق به دنبال چند روز عملیات اطلاعاتی و پلیسی در خانهای در شهر پردیس شناسایی و دستگیر شدند. فرامرز در اعترافاتش فقر و بیپولی را انگیزهاش از این سرقتها عنوان کرده و اکبر همدست او هم به انجام این دو سرقت اعتراف کرده است. ماجرا از خیابان مقدس اردبیلی شروع شد. ساعت حوالی 10شب بود که یک تیبایهاچ بک مشکی رنگ جلوی پای یکی از کارکنان بلندپایه سفارت ژاپن ترمز کرد. پسر جوانی با سرعت از خودرو پیاده شد و درحالیکه یک کلت کمری در دست داشت، با تهدید کیف پول کارمند سفارت را گرفت و به سرعت از محل حادثه دور شد. موضوع به پلیس اطلاع داده شد. در بررسیهای اولیه مشخص شد که سارقان دو نفر بودند و کیف رایزن سیاسی سفارت ژاپن را که بیش از یک میلیون تومان پول نقد در آن بود به سرقت بردهاند. بررسیهای دوربینهای مدار بسته محل حادثه هم وجود دو جوان در این سرقت را تأیید میکردند، اما این دوربین نتوانست کمک دیگری به کارآگاهان پلیس بکند تا اینکه گزارش یک سرقت مسلحانه دیگر در خیابان اندرزگو ماموران را به پیدا کردن ردی از این دو سارق جوان امیدوارتر کرد. ماجرای سرقت دوم اما متفاوت بود. این بار چند جوان که برای خوشگذرانی و دور دور به خیابان اندرزگو رفته بودند، طعمه این دو سارق جوان شدند. سرنشینان این خودرو ناگهان یک جوان اسلحه به دست را در برابر خود دیدند که با تهدید از آنها میخواست از پورشه کروک پیاده شوند. چند نفر از سرنشینان به سرعت از خودرو دور شدند، اما راننده که صاحب خودرو هم بود کمی در برابر تهدید این سارق جوان مقاومت کرد، اما او هم با شلیک نخستین تیر هوایی تسلیم خواسته سارقان شد. ماموران در بررسیهای ابتدایی متوجه شدند که این سرقت هم کار همان دو جوان تیبا سوار بوده است. تحقیقات برای پیدا کردن ردی از متهمان ادامه داشت، تا اینکه از پمپ بنزینی در بومهن خبری مبنی بر مراجعه این خودرو برای بنزین زدن به دست ماموران رسید. پلیس با بررسی دوربینهای مداربسته پمپ بنزین موفق به شناسایی هویت سارقان شد. در ادامه تحقیقات هم مشخص شد که سارقان چند ماه قبل در همین پمپ بنزین با خودرو اداره آب و فاضلاب این شهرستان درگیر شده بودند. مدارک به دست آمده نشان میداد که متهمان به احتمال زیاد در همان حوالی زندگی میکنند. درنهایت پلیس با انجام اقدامات فنی موفق به شناسایی محل اختفای این دو نفر شد و ساعت 2 بامداد روز یکشنبه با اخذ مجوز قضائی با ورود به مخفیگاه آنها این دو جوان را دستگیر کرد. متهمان در همان مراحل ابتدایی بازجویی ضمن اعتراف به انجام هردو سرقت انگیزهشان را فقر و مشکلات مالی عنوان کردند.
دست و پا زدن برای فرار از فقر
صبح دیروز فرامرز همراه اکبر دو متهم سرقتهای عجیب شمال تهران به دادسرای سرقت پایتخت منتقل شدند و دربرابر بازپرس نصرتی قرار گرفتند. این دو جوان 30 ساله در مراحل بازپرسی بارها با ابراز پشیمانی از ارتکاب به این جرایم به بازپرس این پرونده گفتند که ما به دلیل بیپولی و فشار اقتصادی به فکر افتادیم تا به خاطر مشکلات ریز و درشت، زندگی را با دزدی از افراد ثروتمند و پولدار شمال تهران جبران کنیم. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی «شهروند» با فرامز جوان دانشجویی است که نقشه این دو سرقت را طراحی و اجرا کرده است:
چندسال داری؟
30 سال.
چقدر درس خواندی؟
من دانشجوی فوق لیسانس صنایع گرایش برنامهریزی هستم. اما به خاطر مشکلات مالی و نداشتن پول شهریه نتوانستم پایاننامهام را تمام کنم.
چه شد که تصمیم گرفتی دست به سرقت بزنی؟
فشار اقتصادی و بیپولی. من ازدواج کردم و یک دختر 3 ساله دارم. زنم خیلی بساز و خوب است، اما مشکلات زندگی خیلی بزرگتر از این حرفهاست. من برای تهیه پول پوشک بچهام مشکل دارم. خانهام اجارهای است و بیکارم. به همین دلیل تصمیم گرفتیم مدتی دور از هم زندگی کنیم تا شاید وضع من بهتر شود. زنم با دخترم به خانه پدرم رفت و من هم با دوستانم زندگی میکردم تا هزینهها کمتر شود.
یعنی در این مدت هیچ شغلی نداشتی؟
قبلا در یکی از موسسات مالی و اعتباری کار میکردم. اما آن موسسه منحل شد و مقداری از پول من را نداد. حدود 100میلیون تومان پسانداز داشتم و دو قطعه زمین خریدم. اما بعد مشخص شد که سازمان محیطزیست روی این زمینها دست گذاشته است و درواقع سرم کلاه رفته بود. به سراغ فروشنده زمینها رفتم و از او خواستم پولم را بازگرداند. اما گفت پولی به من نمیدهد و اگر ادعایی دارم بروم شکایت کنم. من هم پول گرفتن وکیل را نداشتم. کارم هم که تعطیل شده بود. فشار مالی زندگی و خرج زن و بچه همه اینها من را خرد کرد. تصمیم گرفتم که با اکبر به سراغ آدمهای پولدار برویم و از آنها سرقت کنیم.
چرا آدمهای پولدار؟
چون آن کسی که آن زمینها را به من فروخت و سرم را کلاه گذاشته بود، یکی از همین آدم پولدارها بود. یکی از همانها که با پول من و امثال من بدبخت حسابهای بانکیشان را پر میکنند. نه اینکه هرکس ثروتمند است از این راه به دست آورده، اما بیشترشان همین طورند. فقط شکل کلاهبرداریشان متفاوت است. بعد هم باخودم فکر کردم که اگر از آنها چیزی سرقت کنم به جایی برنمیخورد. نمیخواستم به سراغ آدمهای بدبختی مثل خودم بروم. بعد هم با اکبر صحبت کردم و او هم موافق بود.
با اکبر کجا آشنا شدی؟
قبلا چندماهی در یک املاکی کار میکردم. آنجا بود که با اکبر آشناشدم. او هم مثل خودم بدبخت و بیپول بود.
سابقه داری؟
نه دفعه اولمان بود. نه من و نه اکبر تا حالا دزدی نکرده بودیم.
پس چطور رد کارمند سفارت ژاپن را زدی؟
من اصلا او را نمیشناختم. او را از پشت دیدم، سر و وضعش مرتب بود و کیف شیک هم در دستش. فکر کردم کلی پول توی کیفش است. وقتی از پشت به او ضربه زدم و برگشت چهرهاش را دیدم، ابتدا فکرکردم افغانی یا تاجیک است. اما او با زبان انگلیسی به من اعتراض کرد و من هم انگلیسی جوابش را دادم و به او ناسزا گفتم. بعد که دستگیر شدم از افسر پرونده شنیدم که آن مرد رایزن سیاسی سفارت ژاپن بوده است.
چرا سراغ پورشه کروک رفتی؟ نمیدانستی که با این خودرو زود دستگیر میشوی؟
اصلا قصد سرقت آن را نداشتیم. ما فقط پول نقد میخواستیم. اما آن چندتا جوان وقتی اسلحه من را دیدند پا به فرار گذاشتند. هیچ پولی هم توی خودرو نبود. دو روز بعد یکی از دوستانم به من گفت که صاحب همین خودرو در شبکههای اجتماعی به کسی که خودرواش را پیدا کند 50میلیون تومان مشتلق میدهد. او هم قرار بود با صحنه سازی این خودرو را به صاحبش بازگرداند. بنزین هم نداشت، به همین دلیل هم رفتم پمپ بنزین تا آن را به صاحبش بازگردانیم و پول را بگیرم.
در این مدت کجا مخفی شده بودی؟ فکر نمیکردی که دستگیر میشوی؟
من جایی مخفی نشده بودم. فکرش را هم نمیکردم که دستگیر شوم. خانه دوستانم بودم. درواقع آنجا پاتوق ماست. همه هم تقریبا مثل هم هستیم. آدمهای بیپولی که طرف هرکاری رفتیم یا پولمان را خوردند یا حقمان را ندادند.