«دَر خانه را از پاشنه درآورده بودند اما حالا روزگارمان را سياه كردهاند.» مانتو سرمهاي گشادي به تن دارد كه هيچ همخوانياي با صندلهاي بژي كه به پا کرده، ندارد. كيف بزرگ مشكياش را روي پا گذاشته و برگهها را از آن بيرون ميآورد و نگاهي مياندازد و زيرلب غرغر ميكند. دست راستش ورم كرده و به زحمت ميتواند چند سانتيمتر جابهجايش كند و با روسري مشكي آن را به گردن آويخته.«دكترها ميگويند از اعصاب است. كمر درد و پا درد امانم را بريده.» به زحمت كيفش را روي دوشش سوار ميكند. ناي راه رفتن ندارد و هر چند دقيقه گوشهاي پيدا ميكند تا به ديواري تكيه دهد و نفسي تازه كند.«مادر بودن سختترين كار دنياست.» دوسال از ماجراي داماددار شدن «مليحه» ميگذرد؛ دوسالي كه زندگي را به كامشان تلخ كرده و در نهايت چارهاي نديدهاند جز نشستن مُهر طلاق در شناسنامه دخترشان. «كارم شده بالا و پايين رفتن پلههاي دادگاه و بردن دخترم پيش مشاور و روانشناس.» «مليحه» مادر دو پسر و يك دختر است. دختري كه بچه نخست خانواده است ، دانشگاه رفته و حالا شغل درخوري براي خودش دارد و توانسته خانه و ماشين هم بخرد.«ميخواست براي ادامه تحصيل برود آلمان كه با تعصبهاي بيخود مانعش شدم. چه ميدانم تفكرات اشتباهي مثل اينكه ازدواج كن بعد هرجا خواستي با همسرت برو، دختر تنها در كشور غريب چه كار ميكند، مردم چه ميگويند و ..» البته «مليحه» تكدخترش را به اجبار به خانه بخت نفرستاده، خواستگارهاي سمج يكسال رفتهاند و آمدهاند تا دل «مليحه» را به دست بياورند و دخترش را راضي به ازدواج كنند.«روزها و ماههاي نخست خوشحال بودم با چنين خانوادهاي وصلت كردهايم اما خيلي زود به انتخاب اشتباهمان پي برديم.» خواستگار سمج با هر بار جواب رد شنيدن نااميد نميشود تا در نهايت «بله» را از دختر ميگيرد و رسوم تكتك و باشكوه برگزار ميشوند و جشن ازدواجی هم برپا میشود تا زوج جوان راهي خانه بخت شوند اما همه چیز بعد از ماهعسل تغيير كرد.«دخترم ميگفت نخستینبار كه براي پررنگ بودن چاي شروع به فحش دادن كرد ميخكوب شده بود و هيچ عكسالعملي نميتوانست نشان دهد. » اما اين نخستینبار، بارها تكرار شد تا در نهايت كتكزدن و توهينهاي وحشتناك به آن اضافه شد. هرشب بهانهاي پيدا ميشد تا فحش دادن و كتككاري ادامه پيدا كند. البته بالاخره دختر تصميم به جدایی ميگيرد.«يكبار به بهانه اينكه چرا نميپرسي براي شام چه غذايي بپزي طوري كتكش زده بود كه به ناچار خودش اورژانس خبر كرده بود. بعد از آن اتفاق ديگر نگذاشتم دخترم به آن جهنم برگردد و تقاضاي طلاق داديم.» اما حالا «مليحه» براي گرفتن حقوحقوق دخترش پلههاي دادگاهها را بالا و پايين ميرود.«مهريه اصلا برايم مهم نيست فقط مهر دخترم را ميخواهم تا فكر نكند ميتوان به راحتي زني گرفت و شكنجهاش داد و بعد به راحتي طلاقش داد.» داماد مليحه وضعيت مالي خوبي دارد اما از دادن مهريه طفره ميرود و به آنها گفته آنقدر اذيتتان ميكنم كه خودتان اظهار پشيماني كنيد.«در وهله نخست قرار بر اين شد تا ماهي يك سكه به دخترم به عنوان مهريه بدهد در حالي كه ميدانم تمكن اين را دارد كه تمام مهريهاش را يكجا بدهد اما حالا به بهانه گران شدن سكه نامهاي به دادگاه داده و عنوان كرده درآمدم كفاف نميدهد ماهي يك سكه بدهم و امروز به من گفتهاند هر 7ماه يكبار يك سكه پرداخت میكند.» «مليحه» اشكهايش را با گوشه شالش پاك ميكند.«واقعا حقوق زنان در اين مملكت ناديده گرفته ميشود.» اين جمله را ميگويد و با بار سنگيني كه به دل دارد دور ميشود.