سعید درویشی| در برنامه «سفرنامه سلامت و امید» در شهرستان جوانرود در استان کرمانشاه با یک روشندل به نام غفور سلیمانی آشنا شدیم. در دقایقی که با غفور همکلام بودیم او را یک بنده مخلص خدا شناختیم که با وجود محرومیت چشمانش از دیدن دنیا و داشتن مشکلات عدیده در زندگی، ناامید نبود و با اراده قوی و توکل به پروردگار به حل مشکلاتش امیدوار است.
نکتههای مهمی در زندگی غفور سلیمانی وجود دارد که در ادامه میخوانید:
او روز دوم خرداد 1357 در خانوادهای کمبضاعت و محروم در روستای بنچله از توابع شهرستان جوانرود متولد شد. غفور با اشاره به سالهای دور زندگیاش گفت: «خانواده من درنهایت محرومیت زندگی میکردند. خانوادهای روستایی که در آرزوی فرزند پسر بودند تا عصای دست آنها شود اما من نابینا متولد شدم و تنها عضو نابینای خانوادهام هستم.»
غفور یک نابینای مادرزاد بود و حتی نمیتوانست رنگهای اشیا را تشخیص دهد. او گفت: «فرزند نابینا دیگر نمیتوانست عصای دست باشد بلکه یک عصای شکسته بود.»
غفور سلیمانی تا 15سالگی سواد خواندن و نوشتن نداشت و در همان دوران 3سال مشغول دستفروشی شد. سپس در کلاس نهضت سوادآموزی شرکت کرد. با سختی مسیر رفت و برگشت روستا تا جوانرود را طی میکرد تا بتواند تحصیل علم کند. غفور با یادآوری آن روزها میگوید: «همیشه در دوران دبستان، راهنمایی و دبیرستان جزو دانشآموزان ممتاز بودم و با رتبه 1000 وارد دانشگاه رازی کرمانشاه شدم.»
موفقیتهای غفور سلیمانی با گرفتن مدرک کارشناسی علوم سیاسی به پایان نرسید بلکه با عزمی که داشت توانست در مقطع کارشناسیارشد تحصیلات خود را ادامه دهد.
وقتی حرفهای غفور به اینجا رسید با ناراحتی گفت: «متاسفانه الان با داشتن مدرک کارشناسیارشد علوم سیاسی شغل ثابت ندارم و 4میلیون تومان هم به دانشگاه آزاد بدهکار هستم و به همین دلیل مدرک کارشناسی ارشد به من اعطا نشده است. با وجودی که سازمان بهزیستی 30 تا 40درصد شهریه مرا پرداخت میکرد اما به دلیل بیکاری 4میلیون تومان به دانشگاه بدهکار هستم.»
او علاوه بر اینکه شغل ثابت ندارد، متأهل و مستأجر نیز هست. غفور سلیمانی گفت: «در زندگی امروز این مثلث را کنار هم بگذارید تا بدانید که کاش درد معلول فقط درد معلولیت بود.»
همسر و شریک زندگی غفور برخلاف او دارای بینایی است. شرط او برای همسری غفور این بود که ادامه تحصیل بدهد. غفور درباره همسرش گفت: «از طریق یکی از دوستان با یکدیگر آشنا شدیم و قبول کردند با من ازدواج کنند. فوقالعاده فداکار هستند و در زندگی با من همکاری میکنند.»
غفور سلیمانی در پاسخ به این پرسش که معیشت او چگونه است، گفت: «درآمد خاصی ندارم. غیر از دریافت یارانه، هفتهای دو ساعت در دانشگاه آزاد روانسر تدریس میکنم. از مسئولان این دانشگاه تشکر میکنم، زیرا درحالیکه متاسفانه ادارات و نهادها معلولان را نمیبینند اما این دوستان دیدند، هر چند که نهایت حقالتدریس من در ماه 100هزار تومان است.»
او افزود: «ای کاش درد معلولان فقط معلولیت بود، 4میلیون بدهکاری من به دانشگاه مبلغ اندکی است اما به هر کجا برای کار رفتهام اول میگویند معلولان تاج سر ما هستند اما وقتی موضوع اشتغال پیش میآید میگویند جنابعالی معلولیت دارید دست ما بسته است. اگر معلولیت دارم چطور توانستهام ادامه تحصیل بدهم؟»
داوطلب شدن غفور سلیمانی در جمعیت هلالاحمر هم داستان خود را دارد. او تعریف کرد: «زمانی که درس میخواندم، از جمعیت هلالاحمر برای برگزاری دوره کمکهای اولیه به کلاسهای نهضت سوادآموزی میآمدند. من دانشآموز ممتاز بودم و به همین دلیل مربیان هلالاحمر از من دعوت کردند داوطلب هلالاحمر باشم. الان هم گاهی اوقات در دورههای مشاورهای هلالاحمر خدمت میکنم.»
او به کمک هلالاحمر نیز اشاره کرد و گفت: «در زمان دانشجویی، هلالاحمر جوانرود دو مرتبه 150هزار تومان به من وام داد.»
درحالیکه با غفور سلیمانی خداحافظی میکردم او هنوز به بیکاری خود اشاره میکرد و میگفت که این مسأله را منعکس کنید.