شنیدم گوسفندی را بزرگی رهانید از دهان و چنگ گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید روان گوسفند از وی بنالید
گر از چنگال گرگم در ربودی چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی
قدمعلی سرامی استاد ادبیات
سعدی شیرازی با آوردن این سه بیت یک داستان پر مغز و البته کوتاه را روایت میکند. قضیه از این قرار است که بزرگ مردی در یک شب پر وحشت و ترسآلود، گوسفند اسیر شده در چنگال گرگ را از خطر دور میکند و به ظاهر برای او آرامش و امن را به ارمغان میآورد اما تمام نکته در بیت دوم و سوم نهفته است. آنجا که سعدی میگوید: همان شب مرد بزرگ و نیکوکار نیت اصلی خود از انجام کار خیر را نشان میدهد. او گوسفند را از چنگال گرگ رها کرد تا حیوان ضعیف و تنها را مال خود کند.
گوسفند که با این منظره مواجه میشود زبان به شکوه باز میکند و مطابق آنچه در بیت سوم آمده میگوید: تو مرا از چنگال گرگ ظاهری ربودی و حالا که دقیقتر نگاه میکنم متوجه میشوم خودت گرگ واقعی بودی. این سه بیت در دل خود داستان پر مغزی را حمل میکند. برای توضیح این بیت باید به کمک کردنهایی که از سوی این و آن اتفاق میافتد، نگاه دیگرگونی داشته باشیم. این دست کمکها در بسیاری از موارد نه به نیت کمک به دیگران، بلکه به منظور رسیدن به هدف خود انجام میگیرد. فرد، دیگری را از مخمصهای میرهاند اما نیتش از انجام این کار نجات دادن او نیست. نجاتدهنده، این کار را انجام میدهد تا بتواند گوشت و پوست نجات یافته را مال خود کند. اینگونه داستانها از نگاه تیزبین سعدی دور نماندهاند. شاعر پارسی گوی ما خصوصا در گلستان سعدی این داستانها را از زوایای مختلف مورد توجه قرار داده و پندهای اخلاقی را تا آنجا که توانسته به مخاطب انتقال داده است. روزگار امروز ما هم پر است از این نوع کمک کردنها. کمکهایی که درواقع نه بهخاطر نفس کمک و نیکی و البته حضور در عرصههای انسان دوستانه بلکه به نیت سوءاستفاده و نفعگراییهای شخصی است که برخی از ما به سختی دچار آن هستیم.