چیستا یثربی روانشناس و نویسنده
10سال پیش یک دختر دبستانی داشتم. امروز آن دختر به دبیرستان میرود. منی که شجاعتم به آن حد بود که در 13سالگی خبرنگار بودم، نمیتوانم اجازه دهم دخترم تنها تا سر کوچه برود. میپرسید چرا؟ به آن خاطر که با چشمان خودم دیدهام تعداد زیادی ماشین جلوی پایش میایستند. همین اتفاقات است که احساس بیاعتمادی به امنیت اجتماعی را در انسانها افزایش میدهد و افراد را تنها، گوشهگیر و منزوی میکند. اصلا چرا راه دور برویم؟ همین چند روز پیش به مناسبت درگذشت مرحوم پاشایی به چند نفر پیام تسلیت فرستادم و آنها در جواب برایم پیامهای توهینآمیز ارسال کردند. این موضوع یعنی بیتعادلی در تعاملات اجتماعی. من در اینجا نه بهعنوان یک نویسنده، بلکه بهعنوان یک روانشناس اجتماعی حرف میزنم. در 6سال گذشته جامعه ما دچار تغییرات درونبافتی فراوانی شده است. این تغییرات زیرپوستی که اصلا هم زودگذر نیستند، علل مختلفی دارند. مسائل اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، حضور گسترده اینترنت در زندگی مردم، منزویشدن آنها و بسیاری از اتفاقات دیگر باعث بروز چنین اتفاقاتی شدهاند. این مشکلات باعث شده مردم گروههایی را تشکیل دهند و سعی کنند از تنهایی بیرون بیایند. به بیان بهتر علل متفاوتی که به آنها اشاره شد، فرم زندگی اجتماعی و نوع تعاملات بینفردی را در جامعه ما با تغییر کلی روبهرو کردهاند. خاطرم هست در دوران دانشجویی، نوعی خوشبینی عمومی به افراد، احترام به بزرگتر، احترام به تفاوتها و سلایق فردی و اختلافنظرهای فردی میان افراد جامعه موج میزد. اما امروز جامعه ما درحال حرکت به سمت برونگرایی است. این جامعه تلاش میکند تمامی افراد درونش را به شکلی، یکقامت و یکاندازه ببیند. گویی به هیچوجه خارج از معمول بودن افراد خود را نمیپذیرد. زمانی که نتوانیم اختلافسلیقه و تفاوتهای فردی را تحمل کنیم، دچار مشکلاتی نظیر پیشداوری، بدبینی و احساس تاسف نسبت به یکدیگر و دچار حب و بغضهای جدی و ریشهدار میشویم. نظیر این اتفاق سالها پیش در جامعه آمریکا با دشمنیهای جامعه سفید و سیاه رخ داد. آنها در یک دوره زمانی به دلیل پیشداوری و تعصبهای اجدادی به این وضع دچار شدند. جامعه ما نیز در چنین شرایطی دچار تغییرات جدی شده است. به عبارت دیگر، نوعی بدبینی عمومی در درون ما اتفاق افتاده است. در این شرایط نهتنها هیچکس را قبول نداریم بلکه دیگر خودمان را هم مقبول نمیدانیم. خودمان برای خودمان ارزش جدید و تاثیرگذاری نمیآوریم. کاری نمیکنیم که نسبت به گذشته رشد کنیم یا آدمها را بیشتر دوست داشته باشیم یا به سازمانهای مردمبنیاد که مسئول کمککردن هستند، یاری برسانیم. در چنین شرایطی حاضریم دیگران را بهراحتی زیر سوال ببریم تا صورتمسأله حذف شود. خیلی راحت میگوییم همه غرض دارند، هیچکس صادق نیست و همه با یک توطئه نهانی مشغول به فعالیت هستند.
حتی میگوییم فلان سازمانهای مردمبنیاد که مسئول کمک به کودکان سرطانی است، دارد سودهای کلانی را به جیب میزند و... البته ممکن است انتقادهایمان به سمت سودهای مادی نباشد اما با نیت خوانی بگوییم فلان شخصسازمانهای مردمبنیاد تأسیس کرده تا خودش را در مقابل ارگانهای موجود در خارج از کشور مطرح کند. در چنین شرایطی اعتماد عمومی وجود ندارد. ما در مقام پژوهشگران اجتماعی از خودمان میپرسیم: مخاطبان مهربان، صادق و نازنین 7سال پیش کجا رفتند. پیش از این مخاطبانی دوستداشتنی در ادبیات، تئاتر و بهخصوص موضوعات اجتماعی داشتیم. کافی بود تنها یک فراخوان کمک منتشر کنیم تا بینهایت انسان برای کمککردن به میدان بیایند. امروز اما با لودگی و انتقاد با مسائل برخورد میشود. نکته مهمی که لازم است به آن اشاره کنم، مسریبودن بیماری بدبینی اجتماعی است. در چنین شرایطی هیچکدام از ما در مقابل ابتلا به این بیماری مصون نیستیم. بهعنوان مثال اگر یکی از همکاران منِیثربی، از من بخواهد در یکی از همایشها یا کنفرانسهایش شرکت کنم با خودم میپرسم: این فرد به واسطه برگزاری این همایش یا نشست در پی رسیدن به چه هدفی است؟ او به دنبال به رخ کشیدن چه چیزی است؟ این دقیقا همان بلایی است که بدبینی اجتماعی بر سر جامعه میآورد. این بیماری جامعه را از درون تهی و تنها میکند. تهی بودن تا آنجا ادامه مییابد که فرد دیگر به هیچ دوستی دل نخواهد بست مگر دوستیهای کوتاه و مقطعی. نوعی بیادبی اجتماعی در این شرایط درحال رشد و ترویج است. باید کاری کرد اما چه کاری؟