مهدی بهلولی آموزگار
چند روز پیش در کتابی از شاهرخ مسکوب خوانده بودم: «هیچوقت، خوب به چشمهای گوسفند نگاه کردهای؟ پر از ماتی و منگی است و نگاه، پشتوانهای ندارد، خالی است و چیزی در ته آن نهفته نیست. هرگز سوالی ندارد.» صبح زود بود که قطار کرج به ایستگاه اکباتان ارمسبز رسید. همانند همیشه دم پلهها، شمار زیادی از مسافران جمع شده بودند تا به نوبت، پایین بروند، البته بازهم مانند همیشه - یا دستکم سه،چهار ماهگذشته – پلهبرقی کار نمیکرد و خراب بود. یکی از کارکنان مترو هم در میان مردم ایستاده بود و به آنان میفهماند که پلهبرقی خراب است. رفتم پیشاش. کوشیدم نگاهم، بدون پشتوانه و پر از ماتی و منگی نباشد؛ یعنی جوری نباشد که طرف بپندارد با پاسخی سرسری میتواند قانعم کند و من هم بیدرنگ پس از شنیدن پاسخ ایشان، سپاسگزاری ویژهای نمایم و پی راهم را بگیرم و بروم. گفتم بازهم که این پله خراب است؟ گفت آره، امروز خراب است. گفتم امروز هم مانند چندماه گذشته، خراب است. شما چندماه زمان میخواهید تا این پله را درست کنید؟! گفت گاهی درست است گاهی خراب است. گفتم دستکم در سه،چهار ماه گذشته، همیشه خراب بوده است. گفت من نمیدانم، من هم مسئول آن نیستم. گفتم پس چه کسی میداند، چه کسی مسئول است؟ گفت رئیس مترو. گفتم ساعت 6:30 صبح، رئیس مترو را از کجا پیدا کنم؟ گفت نمیدانم! دیدم بیفایده است. آهسته – آهسته و در دل جمعیت، رفتم تا شاید کس دیگری را ببینم و بپرسم. دم قطار یکی دیگر از کارکنان مترو را دیدم. رفتم و جریان را گفتم. گفت راستش پله خراب نیست، داریم صرفهجویی میکنیم. استهلاک قطعهها بالاست. مترو هم وضع مالی خوبی ندارد. پلههای پایین رفتن را خاموش کردهایم اما پلههای بالارفتن روشناند. گفتم خیلیها، در پایین رفتن هم مشکل دارند. تازه زمانی که قطار کرج میرسد پایین رفتن از پلهبرقیهای خاموش، هم سختتر و هم خطرناکتر از پلههای معمولی میشود. پاسخ چندانی نداشت. گفتم به خاطر همین صرفهجویی است که کارتهای زماندار یکساله و 6ماهه را جمع کردید؟ گفت با قیمت یکسال، پنجاههزار تومان برای مترو صرفه نداشت. گفتم خب، شهروندان چه؟ بهویژه برای افراد کمدرآمد و طبقه متوسطی که زیاد از مترو استفاده میکنند، خودش کمکی بود. سری تکان داد که یعنی چه بگویم؟ قطار آمد و پرِ پر شد. دیدم بهتر است بروم، دارد کارم دیر میشود.
دومی بهتر از اولی بود. شاید هم در موقعیت بهتری بود که بهتر پاسخ داد. سخنان و پاسخهایش البته پرسشهای بسیار دیگری را در ذهنم برانگیخت. اما در دل خوشحال بودم که چشمانم، بدون پشتوانه نبود و با خود گفتم میروم در روزنامه هم مینویسم تا «رئیس مترو» هم اگر خواند فکر نکند نگاه من شهروندی که هر روز با مترو سروکار دارد پر از گیجی و منگی است و چیزی در ته آن نهفته نیست.